گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

گلسای من

خانه بازی بادبادکها

غذا گرفته بودیم کنارش کلم قرمز بود گلسا : من پلپل (فلفل) دوست ندارم من : فلفلها رو میدیم بابا بخوره دهنش بسوزه گلسا : نه زبونش میسوزه بعد از صحبت تلفنی من و زندایی نرگس گلسا : مامانی گفتی مهدی (دایی گلسا ) رو ببوس . آخه وقتی من با دوستام صحبت میکنم آخر مکالمه معمولا به بوسیدن بچه هاشون ختم میشه گلسا خانه بازی بادبادکها رو خیلی دوست داره وقتی میبرمش اولش یه صندلی پیدا میکنه و آروم میشینه و نگاه میکنه یه چند دقیقه که گذشت کم کم یخش باز میشه اونقدر که موقع رفتن با کلی گریه و زاری میبرمش. و با بازیهایی که خاله فرخنده انجام میده کلی بهش خوش میگذره و دفعه پیش علاوه بر بازی گلسا نقاشی هم کشید و کاغذهای رنگی رودوست داشت روی خط خطیهایی ک...
4 مرداد 1390

یه سفر کوچولو

برای گلسا آرد ذرت و آب و رنگ و وردنه و قالب و .... گذاشتم که واسه خودش خمیر درست بکنه و هر چی میخواد قاطی پاطی بکنه که خیلی هم بهش خوش گذشت.         گلسا کارتون تام و جری رو خیلی دوست داره و هر موقع که میریم کتابفرشی هر کتابی که عکس موش و گربه روی آن باشه حتما برش میداره و قصه کتاب رو که میخونی حتما باید بجای کلمه موش و گربه بگی تام و جری. یه چند روزی رفتیم اصفهان و بابایی عمل سنگ کلیه انجام داد و بخاطر گرمی هوا زیاد نتونستیم جایی بریم.   کتابهایی که گلسا دوست داره و میخواد که مرتب براش بخونیم از صفحاتش فیلم گرفتم و صدامو ضبط کردم (صوتی و تصویری ) . وقتایی که نتونم واسش کتاب بخونم این...
20 تير 1390

روز پدر و عروسی دایی مهدی

روز پدر رو به بابای مهربونم و همسر عزیزم و همه پدرهای خوبه دنیا تبریک میگم. ٢٦ خرداد ماه مصادف با روز پدر عروسی دایی مهدی و نرگسی بود. از همینجا پیوندشون رو تبریک میگم و براشون آرزوی خوشبختی میکنم و امیدوارم سالیان سال به خوبی و خوشی کنار هم زندگی بکنن.     عکسهای گلسا قبل از رفتن به عروسی          میخواستم به گلسا غذا بدم .یه قاشق بردم طرفه دهنش و بهش میگم : خانمی بفرما گلسا : به خدا زحمت نکش ( برای اینکه خودش هر جوری میخواد بخوره)   مامانم : گلسا پنج شنبه عروسیه دایی مهدی ِ گلسا : نه عروسیه نرگسیه چند دقیقه بعد دوباره به مامانم میگه : حوصله ندارم برقصم ...
30 خرداد 1390

گلسای تب دار

من : گلسا چرا اینقدر گریه میکنی بسه دیگه مامان ناراحت می شه  ببین چشمات قرمز شده .... گلسا : خوب تو گریه امو در نیار من : بابا : گلسا روی صندلی بشین وسط ماشین نباید بایستی خطرناکه گلسا : به خدا به جون دایی امیر حسین نمی شینم.   رفته بودم خرید از سوپری , کنارشم مفازه فست فود فروشی و سر زدن به اینجاها وبوی سرخ کردنی و غذا گرفتن وقتی اومدم توی ماشین و گلسا بغل کردم روی پام بشینه گفت : مونا چگدر (چقدر ) بوی خوبی میدی. گلسا یه کتاب داره به اسمه هتی هیس هیس که اوایلش داستان رو اینجوری تعریف میکنه که هتی هیس هیس یه مار کوچولوی خالداری بود که .... گلسا : نه - یه ماره بزرگه خالداری بود که .... قسمته بعد هتی میر...
21 خرداد 1390

دستهای گلسا

  آب زرشک آوردم که بخوریم گلسا فکر کرد شربت ویمتو هستش .به گلسا گفتم ترشه ها میخوری شربت نیست .گلسا که هنوز فکر میکرد شربته همینکه اومد بخوره تا بوش بهش خورد گفت ترشه ؟ گفتم آره بیا یه ذره کوچولو بهت بدم ببین خوشت میاد .یه ذره خورد و همه صورتش جمع شد ولی گفت خوشمزست و یه خورده خورد. من و مامانم داشتیم در مورد خرید مانتو و لباس و این چیزا حرف میزدیم غافل از دور و برمون . گلسا هم یه خورده کارتون میدید یه خورده بازی میکرد و ... تا سه چهار ساعت گذشت و بعدش بابام اومد خونه و گلسا با حالتی طلبکارانه ازش پرسید  برای مامایی مانتو خریدی ؟ (منظورش از مامایی مامان خودم هستش.) واسه گلسا کتاب می می نی رو میخوندم تا به این قسمت متن شع...
8 خرداد 1390

روز مادر مبارک

 روز مادر رو به همه مامانهای مهربون و دوست داشتنی مخصوصا مامان جون خودم تبریک میگم و واسش آرزوی سلامتی میکنم. گلسای من 2سال و ٦ ماهگیت مبارک.دخترم خیلی دوستت دارم. واسه دوستهای persianblog.ir نمی تونم کامنت بذارم صفحه هاشون باز نمی شه .از همینجا روز مادر رو بهشون تبریک میگم. گلسا : بابایی واسم اتوبوس بخر بابایی :من که اینقدر پول ندارم اتوبوس بخرم گلسا: من بهت پول میدم گلسا بعد از بیدار شدن از خواب بابایی بهش گفت : گلسا لباستو بپوش بریم پارک سرسره . گلسا : بی خیالش من و بابایی . توی ماشین گلسا هی وول وول میخورد و یه ریز میگفت مامان بیلم رو از جلو بده بهش گفتم بشین گلسا حواسه مامان پرت میشه خطرناکه  .گلسا اگه...
4 خرداد 1390

دریایی که به پارک تبدیل شد

وقتی میخوام لباسه گلسا رو عوض بکنم زود میگه : مونا یکم فشارم بده و من بدن کوچولوی تپلشو بغل میکنم و میبوسم یه عالمه  . و این کاره همیشه ما موقع لباس پوشیدنه گلساست.       شب موقع خواب هر کاری میکردم گلسا حاضر نبود بخوابه  و دوست داشت یک ریز بازی بکنه از 9 صبحم که بیدار شده بود دیگه نخوابیده بود. من: گلسا بذار از چشمات یه سوالی بپرسم . گلسا : باشه من : چشمای گلسا ؟ گلسا : بله من : شما خوابتون نمیاد ؟ گلسا : نه ه ه ه ه ه !!!!!!!!! بعد به گلسا گفتم حالا تو از مامان بپرس گلسا : چشمای مونا من : بله گلسا : خوابتون نمیاد ؟ من : بله ه ه ه ه ه ه گلسا: نه خوابشون نمیاد و گلسا...
25 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد