روز مادر مبارک
روز مادر رو به همه مامانهای مهربون و دوست داشتنی مخصوصا مامان جون خودم تبریک میگم و واسش آرزوی سلامتی میکنم.
گلسای من 2سال و ٦ ماهگیت مبارک.دخترم خیلی دوستت دارم.
واسه دوستهای persianblog.ir نمی تونم کامنت بذارم صفحه هاشون باز نمی شه .از همینجا روز مادر رو بهشون تبریک میگم.
گلسا : بابایی واسم اتوبوس بخر
بابایی :من که اینقدر پول ندارم اتوبوس بخرم
گلسا: من بهت پول میدم
گلسا بعد از بیدار شدن از خواب بابایی بهش گفت : گلسا لباستو بپوش بریم پارک سرسره .
گلسا : بی خیالش
من و بابایی.
توی ماشین گلسا هی وول وول میخورد و یه ریز میگفت مامان بیلم رو از جلو بده بهش گفتم بشین گلسا حواسه مامان پرت میشه خطرناکه .گلسا اگه دختر خوبی باشی می برمت پارک بازی کنیم .(دریغ از یه ذره حرف گوش کردن)
گلسا : اوه خدای من این چه وضعیه.همش میگی میبرمت پارک و نمی ریم
من : (گلسا دو روز پیشش پارک بود)
توی پارک متاسفانه بعضی از بچه ها کفشهاشون رو در میارن و از برعکس روی سرسره بالا میرن گلسا هم با دیدن اونها اصرار اصرار که کفشهاشو بیرون بیاره و ما هم کلی وقتمون توی پارک به این میگذره که قانعش کنیم نباید این کارو بکنه.
سری کتابهای بچه ها جینگیلی (که بچه ها توی لباس حیوانات و میوه ها و .... )هستن و خرسی ها که داستانش تقریبا شبیه کتابهای می می نی هستش خریدم و خودش هم کتاب هتی هیس هیس رو انتخاب کرد شاید بخاطر زبونه ماره که از دهنش بیرون اومده بود واسش جالب بوده
هر موقع میوه فروشی بریم گلسا هم واسه خودش یه خرید کوچولو میکنه یه پلاستیک بر میداره یه دونه سیب توش میذاره از همه میوه هایی هم که اونجاست فقط سیب رو بر میداره.
گلسا گرمش شده بود و زیاد آب خورد بهش گفتم گلسا اینقدر آب نخور دلت درد میگیره ها
گلسا :مونا اینقدر تشممه
وقتایی که از دستش ناراحت میشم و گریه میکنه با خودش میگه : حالا چی کار کنم؟
واسه شام مهمون داشتم و مشغول کار و بارام بودم گلسا هم کارتون نگاه میکرد هر از گاهی میخندید و پر سر و صدا بود رفتم پیشش دیدم کوسنهای مبل رو آورده پایین و پشت سر هم چیده و از اولی میدوه و میپره تا آخرینشون.گفتم وای بازم خدا رو شکر گلسا واسه خودت بازی درست میکنی و سرگرم میشی.
گلسا خودش و لوس میکنه و به من میگه : من دختره خوب تو هستم . (جانم معلومه که تو دختری خوب و مهربون من هستی)
خونه یکی از دوستام مهمونی دسته جمعی بودیم ما پذیرایی شده بودیم و مهمون بعدی که اومد و دوستم برای پذیرایی از اونها با سینی شربت و بستنی اومد گلسا با یه ذوقی گفت :هِِِِِ مونا دوباره.
با هستی کوچولوی مامان سمیرا رفته بودیم پارک گلسا وقتی از سرسره پایین می اومد همونجا جلوی سرسره می ایستاد و به هستی میگفت :هستی بیا من میگیرمت.