گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

گلسای من

دستهای گلسا

1390/3/8 13:08
نویسنده : مامان مونا
1,162 بازدید
اشتراک گذاری

 

آب زرشک آوردم که بخوریم گلسا فکر کرد شربت ویمتو هستش .به گلسا گفتم ترشه ها میخوری شربت نیست .گلسا که هنوز فکر میکرد شربته همینکه اومد بخوره تا بوش بهش خورد گفت ترشه ؟ گفتم آره بیا یه ذره کوچولو بهت بدم ببین خوشت میاد .یه ذره خورد و همه صورتش جمع شد ولی گفت خوشمزست و یه خورده خورد.

من و مامانم داشتیم در مورد خرید مانتو و لباس و این چیزا حرف میزدیم غافل از دور و برمون . گلسا هم یه خورده کارتون میدید یه خورده بازی میکرد و ... تا سه چهار ساعت گذشت و بعدش بابام اومد خونه و گلسا با حالتی طلبکارانه ازش پرسید  برای مامایی مانتو خریدی ؟(منظورش از مامایی مامان خودم هستش.)

واسه گلسا کتاب می می نی رو میخوندم تا به این قسمت متن شعر رسیدم که می می نی که توپ میو ستاره رو پیدا کرده میگه : توپ رو بهش بدم یا قایم کنم یه گوشه
گلسا : گوشه ؟
من : بله - و معنیش رو براش توضیح دادم و چند تا جا رو بهش نشون دادم (ساعته 12 شب )
گلسا  با اشاره به عضو گوش می می نی در عکس کتاب : مونا نه - گوشه می می نی
من : گلسا این گوشه با اون گوش ِ فرق میکنه و دوباره توضیح دادم
و گلسا : سوال

یه پشه ریز دور نور چراغ خواب وول میخورد گلسا با اشاره به پشه : دارن بازی میکنن ؟
من با نگاه به اشاره گلسا : گلسا اون یه پشه ست  اون یکی سایه اش توی نور چراغه .
گلسا : نه بازی میکنن با همدیگه

یه چند روزی هم هست که منو مامان جون صدا میزنه و بعضی وقتها که خیلی احساساتی میشه مامان جون مهربون (خیلی خوش به حالم شده)

جمعه ساعته 5.15 صبح بیدار شده که پی پی دارم بهش میگم گلسا بخواب بذارش واسه بعدا آخه خیلی خوابم میومد حالا بگو این موقع وقته پی پی کردنه و تا مدتی که گلسا روی لگنش بود منم با چشمهای بسته منتظر موندم که بشورمش .


گلسا رو بردیم پارک قسمته ماشین شارژی که سوار بشه و صفش یه ذره شلوغ بود و طول میکشید گلسا هم که هول ه سوار شدن داشت رفتیم جلوتر کنار در ایستادیم گلسا هم از فرصت استفاده کرد و به زور میخواست خودشو از در که مشبکهای باز و گشاد بود رد بکنه و بره داخل که نصفه گیر کردکشیدم آوردمش بیرون و یه کم سرگرمش کردم تا نوبتمون شد و یه ماشین انتخاب کرد و سوار شد و وقت که تموم شد حالا بساطی سر پیاده کردنش داشتیم .و منم نمی دونستم زمانش کمه وگرنه توی یک دور دو سه تا بلیط واسش میگرفتم.

دیروز که بابام بعد از ساعته کاری من گلسا رو آورده بود خونمون برق رفته بود و بابا زنگ زد و از پشته تلفن گفت : بابا در رو باز بکن
گلسا : بابا ؟
بابام : بله دیگه گلسا خانوم ابراهیم بابای تو اِ و منم بابای مونا.
گلسا : نه قهر

کاردستی گلسا برای روز مادر که با کمک من واسه مامانم درست کرده.

این کاردستی رو که به مامانم داده به همه میگفت دستهای منه نقاشی کردم

 

قربون دستای کوچولو و تپلت بشم من.

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامانشون
9 خرداد 90 13:06
سلام مونا جان. ببوس گلسای عزیز و شیرین زبون رو
مامان هلیا
9 خرداد 90 13:30
خیلی جالب بود فکر کنم وقتی بزرگ بشه بخونه براش خیلی جالب تر باشه ببوسشششششششششش مامانیی
نسرین مامان هلیا
9 خرداد 90 14:03
خوشحال میشم منو لینک کنی .گلسا جونی رو ببوس
مامان کيانا
10 خرداد 90 12:22
سلام خانومي...قربون اين ناناز خانوم با اين شيرين زبونياش...خدا حفظش کنه
مامانی بردیا
11 خرداد 90 9:30
خیلی شیرین زبونی عزیزم . ماچ
مامان ماهان
11 خرداد 90 9:45
بلبل خونه چقدر قشنگ حرف میزنی فدای تو
پسر مامان،دخمل بابا
11 خرداد 90 10:20
الهییییییی چه شیرین زبونه
مامان ماهان
17 خرداد 90 15:17
بلبل جونم خوبیییییییییییییییییییییی
اعظم مامان سپهر
17 خرداد 90 15:47
الهي قربون اين همه شيرين زبونيش برم من فك كنم خيلي خانوم شده چرا عكساشو نميذاري مونا جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد