دریایی که به پارک تبدیل شد
وقتی میخوام لباسه گلسا رو عوض بکنم زود میگه : مونا یکم فشارم بده و من بدن کوچولوی تپلشو بغل میکنم و میبوسم یه عالمه . و این کاره همیشه ما موقع لباس پوشیدنه گلساست.
شب موقع خواب هر کاری میکردم گلسا حاضر نبود بخوابه و دوست داشت یک ریز بازی بکنه از 9 صبحم که بیدار شده بود دیگه نخوابیده بود.
من: گلسا بذار از چشمات یه سوالی بپرسم .
گلسا : باشه
من : چشمای گلسا ؟
گلسا : بله
من : شما خوابتون نمیاد ؟
گلسا : نه ه ه ه ه ه !!!!!!!!!
بعد به گلسا گفتم حالا تو از مامان بپرس
گلسا : چشمای مونا
من : بله
گلسا : خوابتون نمیاد ؟
من : بله ه ه ه ه ه ه
گلسا: نه خوابشون نمیاد
و گلسا بازم بگو بازم بگو بازی کنیم !!!!!
پنج شنبه هوا حسابی گرم بود منم مایو کردم تنه گلسا و گفتم بریم دریا بازی.وسایل شن بازی برداشتیم که راه بیفتیم دیدم گلسا خانم یه کیفه مهمونی هم دستش گرفته نی نی اش هم زده بغاش .هر چی بهش میگم گلسا اونجا جای این چیزا نیست و .... فقط راضی شد نی نی عروسکش رو بذاره و حالا که رفتیم ساحل و چشمش به سرسره افتاد اصلا طرفه دریا نرفت و توی اون هوای گرم اینقدر از سرسره بالا و پایین رفت که سه لیوان پر آب خورد و بزور آوردمش خونه و آب بازی به وان حموم ختم شد.
از خستگی روی سرسره دراز کشیده.
جمعه صبح زود گلسا بهونه شیشه اش رو میگرفت کلی واسش توضیح دادم که شیشه دیگه نیست و حاضر نبود اون لحظه با لیوان شیر بخوره و راضی نشد و گفت بریم آشپزخونه ببینیم و با هم رفتیم توی ماشین ظرفشویی و سینک و کابینتها و همه جا رو دیده آخرش گفت : مونا نون و پنیر کره چایی بیار. (الهی خیلی دلم واسش سوخت).
خدا رو شکر در طول روز بهونه نمی کنه و راحت با لیوان شیر میخوره ولی بعضی شبها با گریه شیشه شیرشو میخواد نمونه اش دیشب که یکمی زود خوابید و حول و حوش یازده بیدار شد و گریه که شیر با شیشه میخوام و حاضر نبود با لیوان بخوره کلی نازش کردم و بغلش کردم و توضیح که گلسا اصلا شیشه شیرت نیست و ... گفت موز میخوام رفتم موز بیارم نگو بابایی خورده بودش(از اونجا که گلسا و بابایی مسابقه دارن سر خوردنه موز .معمولا میوه ایی که خونه ما خیلی خیلی زیاد خریده میشه و همیشه هست اگه بابایی ته آخرین دونه اش رو در نیاره )هویج و خیار و چیزای دیگه هم نمیخواست و بابایی رفت میوه فروشی و موز خرید و گلسا بدون اینکه موزو بخوره تا صبح گرفتش توی دستشو خوابید.