گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

گلسای من

روز مادر

  ر و طاق هفت آسمون نوشته،که باغ عشق م ادر قشنگ تر از بهشته ....           "روز مادر "   را به همه مامان های مهربون بخصوص مامان خوب و دلسوزم  تبریک میگم. این اولین سالیه که م ا در شدم و با تمام وجودم ا حساس قشنگ مادری حس میکنم. ...
25 خرداد 1388

قرار وبلاگی + حکایت قبل از قرار

 روز دوشنبه١١/03/٨٨ با مامانها و نی نی های گلشون قرار وبلاگی داشتیم .   ماجرای شب قبل از قرار: مدتی بود که خیلی دنبال تل های پارچه ایی ست با لباس بودم تا اینکه چند وقت پیش پیرهن دخترونه ایی دیدم که تل داشت خوشحال خریدم با اینکه یکم تنگ بود و نهایتا 1 ماه هم نمی تمونست بپوشه.وقتی خریدم درواقع پوله یه تل دادم نه لباس.وقتی پرو کردم لباسشو دیدم تلش یکم سفته بابایی گفت عیبی نداره خودم درستش میکنم خلاصه ما تل شکافتیم و کش خریدیم و این تل یه هفته بیشتر همینطوری موند.بابایی میگفت باشه حالا بذار بعدا درست میکنم بعدا بعدا شد تا شبی که قرار بود فرداش بریم قرار وبلاگی .منم دو پامو کردم توی یه کفش که حتما همین ...
13 خرداد 1388

غریبی کردن گلسا و...

صبح دوشنبه از شرکت مرخصی گرفتم و گلسا بردم واسه واکسن. خانم مسئول واکسن قیافه عبوس و بداخلاقی داشت که نگو جرات نمی کردم نگاش کنم وای به حال بچه های کوچولویی که برای واکسن می اومدن.همون لحظه یادم به آرتینا افتاد که از قیافه دکتر پرستارها ایراد میگیره.بنده خدا حقم داره.خلاصه بابایی گلسا نگه داشت و به خانمه گفت اگه میشه قطره فلج اطفال قبل از آمپول بدید بعدا گریه میکنه نمیخوره که یه نگاه با غیظی به ابراهیم کرد و دو تا آمپولها رو زد(اینا رو ابراهیم تعریف کرد) و و منم که پشت در بودم تا صدای گریه گلم شنیدم اومدم تو اتاق بغلش کنم که دیدم جای آمپولش داره همینطوری خون میاد و دست بابایی هم خونی شده گلسا هم گریه گریه ..... منم از عصبانیت میخواس...
10 خرداد 1388

شش ماهگی گلسای عزیزم

سلام به مامانی ها و کوچولو موچولوهاشون. گلم شش ماهه شد و فردا چهارم خرداد واکسن داره   دسته گلهای شیرینش رو مینویسم البته از زبون نی نی که حالا دیگه شیطون بلایی شده واسه خودش. گلسا:   * چند روز پیش توی یه مغازه که مامانی میخواست ظرف بخره منم که بغل بودم از پشت کاسه ها رو گرفتم وکشیدم که بابایی پرید و اونا رو بین زمین و هوا گرفت برا ی جلوگیری از نشکستن ظرفها زود از اونجا اومدیم بیرون.   * از کشیدن مو با انگشت خوشم میاد البته بعضی وقتها  دودستی. * این کارم بلدم به پشت که خوابیدم باسن کوچولومو بالا  پایین ببرم و بعضی وقتها ناگهان......... * از 5/5 ماهگ...
3 خرداد 1388

پنجمین ماهگرد گلسا و بازگشت مامانی به سر کار

گلسا جونم دختر عزیزم پنجمین ماهگردت مبارک. بالاخره 6 ماه مرخصی من هم تموم شد و شنبه ١٢/٠٢/٨٨ باید میرفتم سرکار.خیلی خیلی ناراحت بودم توی این مدت حسابی به گلم وابسته شده بودم و اصلا دلم نمی خواست  به این که  6 / 7 ساعت ازش دور باشم حتی فکر بکنم .جمعه وقتی از خواب بیدار شدم برای چند دقیقه همینطوری به صورت ماهش نگاه کردم که چقدر ناز و معصومانه خوابیده و فکر فردا یه بغضی توی گلوم شده بود اما سعی میکردم مثلا به احساسم مسلط باشم وخودم با آماده کردن لباس و اتو کردن و کار خونه(به غیر از ناهار چون ناهار خونه مامان قراربود بریم) سرگرم بکنم که نزدیک ظهر صدیقه جان مامانی روژینای گلم از دوستان دوره دانشگاه که هنوزم با هم رفت وآمد داریم ...
13 ارديبهشت 1388

مهمونی و سومین سالگرد ازدواج مامانی و بابایی

توی این مدت که مرخصی استعلاجی بارداری بودم دلم واسه همکارا و دوستام تنگ شده بود چند بار برنامه ریزی کرده بودن که بیان اما هر دفعه جور نمی شد تا اینکه بقول خاله راما طلسم شکسته شد و سه شنبه 01/18 / 88 راما جون مامانی آرتینا.رویا جون مامانی آقا رضا.لیلا جون مامانی لیدا.نیاز جون مامانی کیانا و رازقه جون با اومدنشون ما رو خوشحال کردن.این چند ساعتی که با هم بودیم به من و گلسا خیلی خوش گذشت .گلسا اولش یه کوچولو گریه کرد اما وقتی دید که به به مدام بغله و باهاش بازی میکنن گریه و غریبی کردن یادش رفت.من از طرف گلسا به( آرتینا.لیدا کیانا) جون کتاب نقاشی یادگاری دادم و به آقا رضا هم دفتر نقاشی با عکسهای شرک.  عکس شیرین عسلهای کوچولو :   ...
27 فروردين 1388

گلسا جونم عیدت مبارک

یا مقلب القلوب و الابصار                                                                                              یا مدبر اللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال   &nbs...
17 فروردين 1388

افتادن بابایی و شیرین کاریهای گلم

چند روزپیش بابایی توی حمام لیزخورد وافتاد آرنج دستش ضرب دید رفتیم دکتر آتل بست و فعلا یک هفته مهمون خونست. دل بابایی یه ذره شده واسه بغل کردن گلسا. این حکایت بابایی بود میریم بر سر حکایت های نی نی - گل مامان دو تا دستش می کنه توی دهنش تا آخربعد حالش بهم میخوره صورتش سرخ میشه اما دوباره این کار رو تکرار میکنه نه انکه گشنش باشه ها انگاری خوشش میاد از این کار. - درست موقع رفتن بیرون که ساکش آماده کردم و لباس پوشوندمش پ.ی .پ.ی میکنه و من مجبورم دوباره از اول .... -کله صبح بیدار میشه منم لباسهاش عوض میکنم دست و صورتش میشورم شونه ایی به موهاش میزنم یه م.مه گرم و خوشمزه واسش درست میکنم میذارمش جلوی تلویزیون خاله شادونه نگاه بکنه .گلسا تلویزیون...
16 اسفند 1387
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد