غریبی کردن گلسا و...
صبح دوشنبه از شرکت مرخصی گرفتم و گلسا بردم واسه واکسن.خانم مسئول واکسن قیافه عبوس و بداخلاقی داشت که نگو جرات نمی کردم نگاش کنم وای به حال بچه های کوچولویی که برای واکسن می اومدن.همون لحظه یادم به آرتینا افتاد که از قیافه دکتر پرستارها ایراد میگیره.بنده خدا حقم داره.خلاصه بابایی گلسا نگه داشت و به خانمه گفت اگه میشه قطره فلج اطفال قبل از آمپول بدید بعدا گریه میکنه نمیخوره که یه نگاه با غیظی به ابراهیم کرد و دو تا آمپولها رو زد(اینا رو ابراهیم تعریف کرد) و و منم که پشت در بودم تا صدای گریه گلم شنیدم اومدم تو اتاق بغلش کنم که دیدم جای آمپولش داره همینطوری خون میاد و دست بابایی هم خونی شده گلسا هم گریه گریه ..... منم از عصبانیت میخواستم دعوایی با خانومه بکنم اما دعوا که نکردم هیچ از دیدن خون و گریه گلسا زبونم بند اومده بود و از چشمام اشک میومد که میخواستم پنبه بگیرم فقط دستم دراز کرده بودم و مسئول بهداشت که داشت ما رو نگاه میکرد پانتومیم منو ترجمه کرد و گفت به این خانم پنبه بدید.
بعد از واکسن خدا رو شکر زیاد ناراحتی و ناآرومی نکرد پاشم قلنبه نشد فقط یه کوچولو شبش تب کرد که مسکنش 4 ساعت کردم و بخیر گذشت.انگار خانومه برعکس قیافه اخموش کارش بد نبود
وزن: kg 8
قد:cm 68
از شش ماهگیش که تموم شد قطره آهن شروع کردم و از ترس سیاه نشدن دندون و دهنش با آب یا آب میوه رقیق میکنم و با مسواک انگشتی دهنشو خوب تمیز میکنم.وقتی مسواک توی دهن گلسا میکنم دو تا لثه هاشو محکم بهش فشار میده و انگشت من بیچاره اونجا گیر میکنه هنوزم که دندون نداره دلمون خوش بشه مسواک به دندونش بمالیم .
واکسن 6 ماهگی هم با همه استرس و دلشوره هاش تموم شد و فعلا تا 6 ماه دیگه راحتیم .
عصر 2شنبه مراسم سفره دعوت بودیم که بخاطر واکسن گلم نتونستیم بریم.
5شنبه مامان بزرگم اینا اومدن خونمون.منم واسه شام نگهشون داشتم بچه های عمو و عمه ام به شوق بازی با گلسا مامان بزرگم بیچاره کچل کرده بودن . وقتی اومدن طفلکی ها همچین خورد تو ذوقشون چون گلسا با وجود اینکه قبلا هم دیده بودشون اما غریبی میکرد و همش گریه و نق نوق و بداخلاقی .بغل هیچکسم نمیرفت حاضرم نبود بخوابه.بچه ها واسش شعر خوندن اسباب بازی آوردن توپ بازی کردن آهنگ گذاشتن رقصیدن به هر آب و آتیشی زدن ولی گلسا راضی نمیشد بغلشون بره.
این غریبی کردنشم روز به روز بدتر میشه اینقده که پارک خرید فروشگاه جاهای شلوغ میبرمشم فایده نداره.
نمیدونم به خاطر مشکل غریبی کردن گلسا چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابام اینا هم بدجور وابسته به گلسا شدن تا 4 ماهگی گلسا که ما اونجا بودیم شب و روز بعدم به این شرط رضایت دادن بیایم خونه که من چه مرخصی جه سر کار حدودا از نصف روز بیشتر گلسا هر روز بدون استثنا اونجا باشه و پنج شنبه که مهمون داشتم نتونستم گلسا ببرم خونه مامانم اینا که زنگ زدن که چرا دخترمون نمی اری و دلمون تنگ شده و وووو.
جمعه صبحم تا بابایی کارای بیرون انجام داد ساعت حدودای 12 شد که تا قبلش 100 بار زنگ زنگ دخترمون بیار و اگه دیر بکنی خودمون میایم میبریمش چقدر طولش میدین. وقتی رسیدم خونه مامانم اینا دیدم طبق معمول بیرون منتظر گل گل خانمی واستادن و با دیدن گلسا بمب بوسه و قربون صدقه بود که منفجر میشد و تازگی ها هم که اصرار دارن شبها هم گلسا نذارن بیاد خونه .منم میگم شما که بدترید نه شب اصلا نمی شه تا دستای کوچولو گلسا نگیرم و صورتش نگاه نکنم خوابم نمیبره تازه مدت زیادیم که پیش شماست از سر کار که اومدم دیگه گلسا مال منه و ..... اینطور که پیش میره فکر کنم آخرش ما هم باید بساطمون جمع کنیم بریم خونه مامانم اینا زندگی کنیم. تا طرفین راضی باشند.
امان از دست دایی های گلسا.مثلا تا لباس دخترونه تنش میکنم میگن این چیه زشته بلوز شلوار یا رکابی بکن تنش مثل پسرا بشه گلسا پیش دایی ها چه وروجکی در بیاد خدا میدونه.
اینم یه کار خطرناک از دایی محمد مربوط به یکی دو ماهه پیش که من تازه عکسشو دیدم .آخه بگو بچه روی صندلی تنها میذاری که عکس بگیری؟