گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

گلسای من

تقلید کردنهای گلسا

اگه دو تا شکل از کوبه هوشش بیرون باشه اونها رو قشنگ با امتحان کردن میذاره سر جاش . داداشم داشت بادوم زمینی میخورد گلسا هم به من آویزون میخواست بخوره و چون سرکه داشت بهش ندادم و یه بسته چیپس گذاشتم جلویش البته بسته.گلسا هم مثل داداشم با دو انگشت مثلا چیپس بر میداشت میذاشت توی دهنش.جالب اینکه دهنشم تکون میداد یعنی داره میخوره از بعضی کاراش واقعا تعجب میکنم که چقدر سریع  و عالی همون لحظه تقلید و تکرار میکنه.  تازگی ها میگه : ماما بعضی وقتها درست و حسابی منو میجزونه .از بغل مامان و بابام بغل من نمیاد. همینکه برس میاد دستش یا به موهای من میکشه یا خودش. روی ماشینش که نمی شینه بازی بکنه فرمونش رو میگیره دو پایی ب...
29 آذر 1388

گلسا در 383 روزگی

بعد از شام داشتم سفره تمیز میکردم گل-سا هم کنارم بود یواشکی حواسم بهش بود دیدم مثل من یه دستمال کاغذی در میاره از جعبه و میکشه توی سفره  . جدیدا انگشت توی دماغش میکنه. . میگم گل-سا فوت بکن اینجوری.اونم همچین لباشو فشار میده و فوت میکنه که صدا میده . معمولا آخر هفته ها همه بچه ها خونه مامان بزرگم جمع میشن.منم گل-سا میبرم بازی بکنه.نی نی گلم تا تونست ورجه وورجه کرد اینقدر که خیس عرق شده بود و از خستگی خوب نمی تونست راه بره هی می خورد زمین رفتم بغلش کردم مثلا یه خورده استراحت بکنه ولی قبول نداشت که گریه میکرد و جیغ که بذارم زمین.اینقدر فعالیت کرد که صدای ﻫ ﻫ نفس نفس زدنش قشنگ شنیده میشد . چند تا کتاب و اسباب بازی کوبه هوش براش خری...
21 آذر 1388

گلسای عاشق راه رفتن+واکسن 1سالگی

نی نی  کوچولوی نازنینم تمام مدت سعی میکنه راه بره به انتهای مسیر که میرسه سرعتشو زیاد میکنه و خودشو پرت میکنه توی بغل ما یا وسایل رو میگیره.دیشب هوا خیلی خوب بود رفتیم کنار دریا قدم بزنیم.بابام دست گلسا رو گرفت گفت دخترم یکمی راه بره.گلسا هم که خوشش اومده بود ول کن نبود اصلا بغل نمی موند خودشو آویزون میکرد به طرف پایین که بذاریمش زمین . موقع راه رفتنم ذوق میکرد از خوشحالی و هیجان همینطوری دهنش باز بود و میخندید به ما هم نگاه میکرد. اولین باری که گلسا دستش رو گاز گرفت در حال خوردن نون ساندویچی اشتباها یه گازم از دستش زد.انگار انگشت شصتش خیلی درد گرفته بود همچین اشک می ریخت. وق...
14 آذر 1388

عزیز نازم تولدت مبارک

گلسای من,گل من تولدت مبارک عزیز من,گل من تولدت مبارک تولدت مبارک تولدت مبارک قشنگ شدی,گل شدی شدی مثل عروسک عزیز من,گل من تولدت مبارک رو سقف این اتاقه یه عالمه ستاره می خوان تولدت رو جشن بگیرن دوباره فشفشه های روشن باربارک های رنگی تو دستامون می رقصن رقص به این قشنگی وقتشه که فوت کنی شمع ها رو خاموش کنی شادی و مهر رو کنی غم رو فراموش کنی نگاه نکن اینقدر تو آینه خودت رو بیا ببر عزیزم کیک تولدت رو فوت کن,فوت کن,فوت کن شمعها رو خاموش کن فوت کن,فوت کن,فوت کن غم رو فراموش کن باز کن هدیه ها رو بافاصله تک به تک ان شا الله زنده باشی همیشه خنده باشی تو آسمون آبی مثل پرنده باشی اینجا که هر نگاهی دیده چقدر تو ماهی اسفند دو...
9 آذر 1388

تولد لیدا خانمی

  ۵  پنجشنبه تولد لیدا جون بود. لیدای عزیزم کوچولوی نازنیم تولدت هزاران بار مبارک.  عصر اون روز حسابی گذاشتم گلسا بخوابه که اونجا سر حال باشه که خدا رو شکر همین طور هم شد.اوایل تولد که توی بغلم آروم نشسته بود و مشغول با بستنی و میوه و پذیرایی از خودش .... . موقع فوت کردن شمع و باز کردن کادوها هم هی از بغل من فشار می آورد که بره پایین پیش بچه ها بایسته یا بهتر بگم سراغ کیک و کادوها که بالاخره ما تسلیم شدیم و گذاشتیمش پایین. راما جون گلسا رو میبرد بالا کنار بادکنکها تا دهن گلسا به بادکنکها میرسید باز میشد و تا وقتی پایین می اومد دهنش همینطوری باز بود انگار هوس کرده بود یه گاز ا...
30 آبان 1388

شمارش معکوس تا تولد گلسا

گلسا چشمک میزنه البته با دو چشم. کلمه د´ د´ر خیلی خوب میشناسه.هر کی بهش بگه گلسا بریم د´ د´ر عین جت میدوه میره بغلش . یه ماشین کوچولو گرفتم که بتونه سوار بشه و بازی بکنه اولین باری که سوارش شد. وقتی خودشو تکون تکون داد دید انگار عقب میره تا چند دقیقه عقب عقب فقط میرفت بعدش یاد گرفت که به سمت جلو هم می تونه حرکت بکنه به مامانم گفتم خوبه دیگه بذاریش روی ماشین همینجوری میمونه و دیگه دنبالت راه نمی افته که دیدم چند دقیقه بعد به کمک گرفتن فرمون پیاده شد ̦و فردای اون روز سوار شدنم خودش یاد گرفت. روی ماشینش که می شینه میگه ا ̦ ا ̦  ا ̦ .... (مثلا صدای ماشینه) کسی رو که میشناسه و می بینه با ذوق میگه ا ̦ه . ...
27 آبان 1388

گلسا در عکاسی

دیروز گلسا رو بردم عکاسی . از اونجایی که تازگی ها کوچولوی ما ظهرا نمیخوابه به مامانم سفارش کردم اگه خواست بخوابه بگو نیام ببرمش تا خوب بخوابه و عصر کسل و بی حوصله نباشه . گویا گلسا یه چرت کوچولو زده بود و مامانم گفت مونا تا ساعتی که بیای ببریش خسته شده و شیر بذاری دهنش حتما می خوابه . ولی گلسا تا اومد خونه شروع کرد بازی کردن و سی دی خودش رو گذاشتم .شیر بهش دادم .الکی چشمامو بستم و خودمو به خواب زدم .بغلش کردم هر کاری کردم به هر راهی متوسل شدم تا بالاخره ساعت 4.30 به زور تونستم بخوابونمش. یه یکی دو ساعتی خوب خوابید و بعدش غذاشو دادم و بساط لباس پوشیدن و مو شونه کردن(مرتب شدن موهاش فقط برای چند ثانیه ست نمی دونم چرا تا موهاشو شونه ...
19 آبان 1388

عروسی دوست بابایی

پنچ شنبه عروسی دوست بابایی دعوت شدیم. قبل از عروسی با خودم فکر میکردم که چون اونجا صدای آهنگ و کل و .... این چیزا زیاده ممکنه گلسا اذیت بکنه که خدا رو شکر از موقعی که رفتیم تا آهنگ پخش میشد گلسا شروع میکرد رقصیدن جدیدا هم که یاد گرفته سرشو تکون بده این قسمت هم به مدل رقصیدنش اضافه شده واسه خودش دست هم میزد. از همه میوه های روی میز یکی یه دور چشید و خورد .کیوی با پوست گاز میزد ترش بود و خاردار قیافشو توی هم میکرد اما ول کن نبود میوه هایی رو هم که پوست میگرفتم میدادم دستش قبول نداشت .پرتش میکرد سبد میوه رو می کشید طرف خودش و بجون میوه ها می افتاد. از کیک هم خیلی خوشش اومده بود تمام سر و صورتش رو کیکی کرد تا از عروسی اومدیم بیرون چند ...
9 آبان 1388
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد