پنجمین ماهگرد گلسا و بازگشت مامانی به سر کار
گلسا جونم دختر عزیزم پنجمین ماهگردت مبارک.
بالاخره 6 ماه مرخصی من هم تموم شد و شنبه ١٢/٠٢/٨٨ باید میرفتم سرکار.خیلی خیلی ناراحت بودم توی این مدت حسابی به گلم وابسته شده بودم و اصلا دلم نمی خواست به این که 6 / 7 ساعت ازش دور باشم حتی فکر بکنم .جمعه وقتی از خواب بیدار شدم برای چند دقیقه همینطوری به صورت ماهش نگاه کردم که چقدر ناز و معصومانه خوابیده و فکر فردا یه بغضی توی گلوم شده بود اما سعی میکردم مثلا به احساسم مسلط باشم وخودم با آماده کردن لباس و اتو کردن و کار خونه(به غیر از ناهار چون ناهار خونه مامان قراربود بریم) سرگرم بکنم که نزدیک ظهر صدیقه جان مامانی روژینای گلم از دوستان دوره دانشگاه که هنوزم با هم رفت وآمد داریم تماس گرفت و گفت عصر می آیم خونه شما عصر جمعه خوب بود و با اومدن صدیقه بهمون خوش گذشت.صدیقه واسه گلسا یه دست لباس ناز آبی رنگ هدیه آورده بود دستش درد نکنه.شب هم ساک گلسا آماده کردم که چیزی یادم نره صبح زود من و بابایی گلسا بردیم خونه مامانم اینا.وقتی رفتم شرکت از دیدن همکارها و دوستای عزیزم خیلی خوشحال شدم و اما تمام فکر و حواس و دلم پیش گلسا بود و برای دیدنش لحظه شماری میکردم.وقتی رفتم خونه همه بدنش بو کردم و اینقدر بوسیدمش کلی به تلافی این چند ساعت که ازش دور بودم و روز دوم کاری هم از طرف شرکت پیاده روی رفتیم و چون برگشتی در کار نبود زودتر رفتیم خونه و من خوشحال که امروز من مدت کمتری از گلسا گلم دورم تا فردا .......