گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

گلسای من

شیطونی های گلسا

یه شب خونه  مامانم اینا بودیم بابام سوهان آورد با چای بخوریم (  سا )تا چشمش به ظرف قرمز سوهان افتاد سریع سینه خیز رفت که بگیردش نزدیک ظرف بجای اینکه یه سینه خیز دیگه بره راه کوتاهتر رو انتخاب کرد و ظرف رو کشید طرف خودش .    (  سا )خانمی بازی کلاغ پر رو یاد گرفته   و خیلی خوششم میاد و فقط انگشتش مثل ما میذاره وقتی میگیم پر دیگه بلد نیست اونو بالا ببره و سرش رو با حرکت دست ما میاره بالا و میخنده . برای ادامه بازی همینطوری دست ما رو میکشه که یعنی بازم بازی کنیم .   فقط من و مامانم رو گاز می گیره نمی دونم چرا؟ فکر کنم ما خوشمزه تریم .   علاقه زیادی به دا...
10 شهريور 1388

نه ماهگی گلم

گلسا حالا تند تند سینه خیز میره البته خیلی با احتیاط از حالت نشسته میخوابه روی زمین و سینه خیز میره جاهایی هم که عجله داره چهار دست و پا میره. بعضی مواقع گلسا از انگشت اشاره برای دست زدن یا لمس اسباب بازیها یا هر چیز دیگه ایی استفاده میکنه. گلسا ی من میخواد ایستادن یاد بگیره مدام ازمون میکشه بالا و همینطوری ما رو چنگول چنگولی میکنه تا از حالت نشسته خودشو بکشه بالا و بایسته. این گلسا خانمی تا حالا 4 تا دندون موشی داره و شیطونی کرده گردنه مامانم رو گاز گرفته وقتی بغل بوده. غذا با وول وول خوردن زیاد و بازیگوشی میخوره.یه قاشق هم دست خودش میدم ولی هنوز بلد نیست از توی بشقاب با قاشق غذا برداره بذاره توی دهنش .خودم غ...
4 شهريور 1388

تولد هانیه عزیز

جمعه تولد هانیه (دختر عموم) بود به همین خاطر تصمیم گرفتیم به کمک بچه ها تولد کوچولویی بگیریم که خاطره ایی از این روز باشه.کیک درست کردیم و سالاد الویه که تزیین روی اونها رو هانیه و بهاره انجام دادن.تولد رو هم خونه مامان بزرگم گرفتیم . خیلی خوش گذشت کلی رقصیدن گلسا هم دست میزد و خودش رو تکون تکون میداد یعنی اونم داره میرقصه . هانیه عزیزم تولد 13 سالگیت مبارک. گلسا گلم .   هانیه و گلسا .   فاطمه و گلسا .   فردوس . ...
28 مرداد 1388

مسافرت به شمال و نیش زدن دندونهای بالایی

صبح سه شنبه به نیت سفر به شمال حرکت کردیم .موقع رفت یه توقف دو روزه در شاهین شهر اصفهان داشتیم .به بابا از طرف هوایی در اردوگاه بابلسر ویلا داده بودن . بجز مشکل آب که حتی مناسب حمام هم نبود بقیه امکانات رفاهی اردوگاه خوب بود.برای تمام اوقات پرسنل برنامه ریزی شده بود انواع مسابقات وجنگ شادی و پخش فیلم های سینمایی بعد از شام ومسابفه و سرو غذا و تورهای گردشی کوتاه به اطراف وشنا و ...... . تنها شبی که سینما رفتم اجرای جنگ شادی که از سالهای قبل اردوگاه بیشه کلا خبر داشتم خیلی جالب و متنوع هست.و چون سینما تابستونه بود و کنار دریا اون شبم باد بود و هوا یه خورده سرد گلسا پوشوندم و رفتیم.برنامه ها شاد و قشنگ بودن.از چند تا بازیگر&...
25 مرداد 1388

جوجوی ما 8 ماهه شد

نی نی گل ما حالا میتونه: سینه خیز جلو عقب میره و پشت سر هم چند تا غلت میزنه با سینه خیز خودش رو به قسمتهای سرامیکی خونه که فرش نیست میر سونه با کف دست به زمین میزنه تا صدا بده. حالا دیگه رسیدن به هر چیزی که بخواد روی زمین خیلی واسش راحت شده. اسباب بازیهاش مثل مکعبهای پلاستیکی یا وسایل دیگه رو به هم میکوبه و تند تند چشمهاشو به هم میزنه از صدایی که میدن. بوی قطره آهن رو میشناسه و حالا مصیبتیه آهن دادن بهش قبلنا راحت تر بود.چیزی هم که نخواد بخوره دهنش رو محکم میبنده صداها و سیلابهایی که با دهن تولید میکنه بیشتر و مفهوم ترشده. دست میزنه منم واسش میخونم.  دست دسی ب...
15 مرداد 1388

تولد آرتینای شیرین زبون

  آرتینا و کیکی که خودش سفارش داده بود.   لیدا و گلسا و آرتینا     گلم   ارشیا و آرتینا و لیدا و کیانا     کیانا   رضا   فاطمه و یوسف   ایلیا     ارشیا و لیدا و آرتینا و ایرمان   محمد مهدی   ارشیا و آرتینا و لیدا و کیانا   آرتینای عزیزم تولدت مبارک.        *فردا میریم مسافرت و حدود دو هفته نیستیم از همه دوستهای مهربونی که اینجا سر میزنن تشکر میکنم وقتی برگشتیم حتما پیش شما می آییم. ...
12 مرداد 1388

مادر بابایی پیش خدا رفت

بازگشت همه بسوی خداست.         مادر بابایی (صبح دوشنبه 88/04/29 ساعت 10:30) به جایگاه ابدی خود رفت و همه را در غم از دست دادنش تنها گذاشت. در اینجا از دوست بسیار خوب و مهربونم  راما جون  که در این مدت همراه ما بود و از همدردیهایش خیلی تشکر میکنم. همچنین از لیلای مهربون  و نیاز عزیز و رازقه جون و دیگر همکاران گرامی و عزیزان محترمی که با ما همدلی می کردند  و در این غم با ما شریک بودن سپاس گزاری میکنیم. برای همه دوستان آرزوی سلامتی توام با موفقیت داریم. ...
24 تير 1388

تب بدجنس و ویروس موذی

2شنبه صبح که گلسا از خواب بیدار شد احساس کردم پیشونیش یه کم داغه  مثل همیشه بردمش خونه مامانم  و رفتم سر کار به امید اینکه تب نداره و شاید گرمش بوده .که بدنش داغ شده آخه گلسا وحشتناک بد گرماست.  از سر کار که طبق معمول زنگ میزدم احوال گلم بپرسم مامانم گفت گلسا حالش خوب نیست و تبش زیاده..من و بابایی سریع از سر کار گلسا بردیم دکتر*بماند از کولی بازی هایی که گلسا موقع چکاپ به سرمون آورد حاضر نبود به دکتر نگاه بکنه چه برسه به اینکه اجازه بده چکش بکنه و حرفهایی که دلم نمیخواست بشنوم.  ...
24 تير 1388

کوتاهی موی گلکم

پنج شنبه گلسا بردم آرایشگاه دوستم و موهاش رو گرد کوتاه کردم به غیر از دفعه قبل که بابایی یه هنر نمایی کوچولو روی موهای گلسا انجام داده بود در واقع این اولین باری بود که دخترم میرفت آرایشگاه . برای کوتاهی لباسش رو بیرون آوردم و نشوندیمش روی میز. قربونش بشم که اذیتمون نکرد فقط آخر سر برای چتری جلو یه کوچولو  اشکش در اومد چون باید سرش رو نگه میداشتم و نمی تونست  وول وول بخوره . اونجا هم از اولش سرگرم بازی با شامپو بود و هر از گاهی به وسایل این طرف و اون طرف میز یه انگشتی میزد.بعضی وقتها هم یه نیم نگاهی با تعجب به قیچی که کناره های سرش بود میکرد....
21 تير 1388

روز پدر

الف ... ب ... پ ... ت .... آ ...........ب ...........                               ب ا ب ا ........                                                  بابا     پدرمهربانم همیشه تکیه گاهم بودی و در سایه ات با افتخار به آسمان نگا...
16 تير 1388
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد