گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

گلسای من

یک سال و نیمگی دردونه کوچولو

گلسا کوچولوی من 4 خرداد 18 ماهه شدی و واکسن یک سال و نیمگی زدی که خیلی واکسن اذیتت کرد. حدود یک روز و نیم اصلا نتونستی که راه بری و روز بعدشم هم لنگون لنگون.تبم داشتی ولی با مسکن قابل کنترل بود.بیشتر نق نق و گریه هات فکر کنم بخاطر این بود که نمی تونستی راه بری و طبق معمول به همه جا سرک بکشی و بازی بکنی.ولی هر چی بود خدا رو شکر توی دو روز تموم شد و تو دوباره شیطنت رو از سر گرفتی راستش تو تکون نمی خوردی حوصله ما هم خیلی سر رفته بود. قد :80CM وزن: ١١ کیلو و 300 گرم دور سر:48.5CM همه چیزت خوب بود و روی نمودار خودت خوب بودی. یه چشن 18 ماهگی کوچولو هم واست گرفتیم یادگاری بمونه.       &n...
18 خرداد 1389

تولد مامان مونا

همسر عزیزم , مونا جان دنبال کوچکترین فرصتی بودم تا بزرگترین تبریک را به مناسبت تولدت نثارت کنم.در 18 خرداد  این بهترین بهانه هست تا بگویم: بهترینم , به ماندگاری ستاره های آسمان دوستت دارم تا بدانی زندگی را در کنار تو می ستایم و تا ابد در کنارت می مانم.تبریک دست خالی مرا با سخاوت بی حدت بپذیر. تولدت مبارک. ابراهیم ...
18 خرداد 1389

یه فکر تازه

میخواستیم بریم بیرون.داشتم حاضر می شدم که دیدم صدای گلسا نمی آد رفتم نگاش کردم دیدم مشغول بازی با اسباب بازیهاشه منم خوشحال رفتم دنبال بقیه کارام چند دقیقه بعد دیدم گلسا کتابه آقاهه رو پاره کرده یه ورقی زیر این پاش یه ورق دیگه زیره اون یکی پاش گذاشته و از توی پذیرایی تا اتاقی که من بود پا به پا لیز میخوره و میاد حالا خوبه روی سرامیکها کله پا نشده  و به این ترتیب کتابه آقاهه به نابودی کشیده شد . فکر کنم از بس اشتباهی پاشو روی کتاب گذاشته و لیز خورده که بفکرش رسیده.   پارک بادی ها رو هم میشناسه از کنارشون که رد میشیم همینطوری روسری و مانتو منه که به این طرف و اون طرف کشیده میشه و انواع جیغ و داد و گریه ست که از گلسا شنی...
8 خرداد 1389

آقاهه

گلسای عزیزم ۴ اردیبهشت ١٧ ماهه شدی ولی من نتونستم همون موقع وبلاگت رو آپ بکنم ببخشید عزیزم . فرناز جون ممنونم توی وبلاگ آنیسا گلم از ما یاد کردید.من آنیسای نازم  رو خیلی دوست دارم و خیلی خوشحال که گلسا دوستی داره که دقیقا با هم توی یک روز بدنیا اومدن.  گلسا وقتی بازی میکنه باید با نوک انگشت پا توی خونه راه بریم که یه موقع چیزی توی پامون نره اینقدر که همه اسباب بازی هاشو کف خونه پخش میکنه.یه بار یکی از کتابهاش روی سرامیک افتاده بود گلسا از اونجایی که حتما باید از روش رد بشه و لگدش بکنه تا پاشو گذاشت روی کتاب لیز خورد و محکم افتاد زمین و گریه گریه کولی بازیی در میاره.منم بغلش کردم خواستم از دلش در بیارم کتاب رو آوردم و شکل...
1 ارديبهشت 1389

کف پای گلسا و سالگرد ازدواج بابا و مامانی

گلک خانم بردم حمام . وانشم پر از آب و اسباب بازی و کف کردم که بازی بکنه ایندفعه مدتی که توی وان بود زیادتر از همیشه بود .دیدم گلسا هی پاهاشو میاره بالا نگاه میکنه و به کفه پاش دست می کشه چند بار این کار رو کرد بعد بهم گفت "ما ما بوف؟" نگو کف پاش چروک شده خلاصه همینطوری که گرفتاره دیدن پاهاش بود و هی اونها رو  آورد بالا و بالاتر تا از اون طرف لیز خورد و سرش رفت زیر آب که زود گرفتمش . خونه مامان اینا فیلم نگاه میکردیم .توی فیلم زنگ خونه رو میزنن صدای زنگ اونجا مثل زنگ خونه مامان اینا بود گلسا هم تا صدا رو شنید دوید رفت طرف آیفون و با اشاره به آیفون میگفت "با" "با" یعنی باز کنید .دکمه باز کن رو هم میشناسه چون معم...
28 فروردين 1389

گلسا و هستی

جمله های گلسا ( آب بده. ام بده ) توپ :بوپ / پا بریم / رفت رو خیلی بامزه و ناقص میگه دهنش رو تا آخر باز میکنه با : باز وقتی میگه نه ابروهاشم  می اندازه بالا. با گلسا رفتیم مغازه با فرزندان.گلسا یه دوری زد و اومد پیشم و هی میگفت بوپ بوپ منم هر چی دور و برم رو نگاه کردم چیزی ندیدم دوباره اومده میگه بوپ بوپ میگم کو ؟کجاست ؟با دستش اشاره میکنه به کنار میز فروشنده یه گوشه استوانه شیشه ایی پر از توپهای کوچولو بود یه توپ اسفنجی خوشگل براش خریدم همش توی دستش بود از اونجا که رفتیم پارک از دستش قل خورد و افتاد توی جوی آب.خیلی هم ناراحت شد ولی ما دیگه از مغازه دور شده بودیم.معمولا هر جایی میریم حتما یه توپ رو بای...
17 فروردين 1389

اولین هفته عید -مسافرت به اصفهان

  قرار بود هفته اول عید بریم اصفهان. با وجود اینکه از حدود یک ماه قبل برای بلیط اقدام کردم ولی بلیط رفت فقط یکی تونستم بگیرم توی این مدت هر چی تماس میگرفتم دفتر هواپیمایی خبری از بلیط نبود تا آخرین روز که رفتیم بلیط و پس بدیم گفتن برای پنج شنبه شب بخاطر بازی فوتبال استثنا ءن هواپیما گذاشتن و  از این بهتر نمی شد و وقتی سوار شدیم کلا ۶ تا مسافر بیشتر نبودیم (ما + ٣ نفر از پرسنل فرودگاه)   .  این چند روز که اصفهان بودیم واقعا عالی بود و حسابی خوش گذشت از صبح تا غروب بیرون بودیم و به جاهای دیدنی سر میزدیم با وجود اینکه مدت طولانی ددر بودیم گلسا اصلا اذیتم نمی کرد و اکثر مسیرها خودش ...
7 فروردين 1389

آخرین پست سال 88

امروز روز شادی و امسال سال گل      نیکوست حال ما که نکو باد حال گل   ((سال نو و نوروز باستانی پیشاپیش مبارک.)) برای گلسا توی حمام یه وان پر از کف درست میکنم می شینه توش و حسابی کیف میکنه میگم گلسا خودتو بشور شکمتو بشور دستشو میکشه روی شکمش . این قطاره خوشگلو براش خریدم.   بعضی وقتها من و گلسا بعد از ظهر ها با هم میریم ددر (ددر بازاری) . گلسا خانمی هر مغازه ایی که خودش خوشش بیاد میره داخل و هر کدومم خوشش نیاد نه خودش میره و نه میذاره من برم  . بعدم اینکه توی پاساژ اجازه نمیده دستشو بگیرم و دوست داره آزادانه واسه خودش این ور و اون ور بره  . خدا نکنه پله...
16 اسفند 1388

گلسای پانزده ماهه’ من

 گلسای عزیزم ۴ اسفند پانزده ماهه میشی .   رفتم مغازه نی نی سالن واسه گلسا لباس بگیرم .گلسا هم گذاشته بودم پایین برای خودش راه میرفت بعد از خرید لباس چند مدل شیشه شیرم نگاه کردم گلسا تا شیشه ها رو دستم دید مانتوم رو میکشید و یه دم میگفت : ا´م ا´م  و من   .  این هدیه های دایی محمده که از مسافرت مشهد اومده .دستش درد نکنه .     ماشین که میبینه میگه : بو   بوم .     وقتی می افته زمین یا یه جایی از بدنش درد میگیره با گریه میاد و همونجا رو نشون میده میگه : بوف بوف.   نمایشگاه نفت گاز و پتروشیمی گذاشته بودن .یه غرفه محصولات کودکان داشت و ما هم...
30 بهمن 1388
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد