گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

گلسای من

تب بدجنس و ویروس موذی

2شنبه صبح که گلسا از خواب بیدار شد احساس کردم پیشونیش یه کم داغه  مثل همیشه بردمش خونه مامانم  و رفتم سر کار به امید اینکه تب نداره و شاید گرمش بوده .که بدنش داغ شده آخه گلسا وحشتناک بد گرماست.  از سر کار که طبق معمول زنگ میزدم احوال گلم بپرسم مامانم گفت گلسا حالش خوب نیست و تبش زیاده..من و بابایی سریع از سر کار گلسا بردیم دکتر*بماند از کولی بازی هایی که گلسا موقع چکاپ به سرمون آورد حاضر نبود به دکتر نگاه بکنه چه برسه به اینکه اجازه بده چکش بکنه و حرفهایی که دلم نمیخواست بشنوم.  ...
24 تير 1388

کوتاهی موی گلکم

پنج شنبه گلسا بردم آرایشگاه دوستم و موهاش رو گرد کوتاه کردم به غیر از دفعه قبل که بابایی یه هنر نمایی کوچولو روی موهای گلسا انجام داده بود در واقع این اولین باری بود که دخترم میرفت آرایشگاه . برای کوتاهی لباسش رو بیرون آوردم و نشوندیمش روی میز. قربونش بشم که اذیتمون نکرد فقط آخر سر برای چتری جلو یه کوچولو  اشکش در اومد چون باید سرش رو نگه میداشتم و نمی تونست  وول وول بخوره . اونجا هم از اولش سرگرم بازی با شامپو بود و هر از گاهی به وسایل این طرف و اون طرف میز یه انگشتی میزد.بعضی وقتها هم یه نیم نگاهی با تعجب به قیچی که کناره های سرش بود میکرد....
21 تير 1388

روز پدر

الف ... ب ... پ ... ت .... آ ...........ب ...........                               ب ا ب ا ........                                                  بابا     پدرمهربانم همیشه تکیه گاهم بودی و در سایه ات با افتخار به آسمان نگا...
16 تير 1388

هفتمین ماهگرد گلسا گلم

    گلسا در هفت ماهگی: گلسای من بدون کمک برای مدتی میتونه بشینه و برای گرفتن اشیا دور و برش به این طرف و اون طرف خم میشه و بعدم می افته.موقع  بازی با اسباب بازیهاش دوست داره نشسته باشه.           دندون دومی هم نیش زده و وقتی می خنده دو تا دندون کوچولو پیدا میشه. به غذای کمکی گلم سوپ با ترکیب انواع سبزیجات و گوشت و  مرغ  و صبحونه زرده تخم مرغ و شیر موز اضافه شده که خیلی دوست  داره .وقتی قاشق نزدیکه دهنش میارم آماده دهنش رو باز ...
3 تير 1388

روز مادر

  ر و طاق هفت آسمون نوشته،که باغ عشق م ادر قشنگ تر از بهشته ....           "روز مادر "   را به همه مامان های مهربون بخصوص مامان خوب و دلسوزم  تبریک میگم. این اولین سالیه که م ا در شدم و با تمام وجودم ا حساس قشنگ مادری حس میکنم. ...
25 خرداد 1388

قرار وبلاگی + حکایت قبل از قرار

 روز دوشنبه١١/03/٨٨ با مامانها و نی نی های گلشون قرار وبلاگی داشتیم .   ماجرای شب قبل از قرار: مدتی بود که خیلی دنبال تل های پارچه ایی ست با لباس بودم تا اینکه چند وقت پیش پیرهن دخترونه ایی دیدم که تل داشت خوشحال خریدم با اینکه یکم تنگ بود و نهایتا 1 ماه هم نمی تمونست بپوشه.وقتی خریدم درواقع پوله یه تل دادم نه لباس.وقتی پرو کردم لباسشو دیدم تلش یکم سفته بابایی گفت عیبی نداره خودم درستش میکنم خلاصه ما تل شکافتیم و کش خریدیم و این تل یه هفته بیشتر همینطوری موند.بابایی میگفت باشه حالا بذار بعدا درست میکنم بعدا بعدا شد تا شبی که قرار بود فرداش بریم قرار وبلاگی .منم دو پامو کردم توی یه کفش که حتما همین ...
13 خرداد 1388

غریبی کردن گلسا و...

صبح دوشنبه از شرکت مرخصی گرفتم و گلسا بردم واسه واکسن. خانم مسئول واکسن قیافه عبوس و بداخلاقی داشت که نگو جرات نمی کردم نگاش کنم وای به حال بچه های کوچولویی که برای واکسن می اومدن.همون لحظه یادم به آرتینا افتاد که از قیافه دکتر پرستارها ایراد میگیره.بنده خدا حقم داره.خلاصه بابایی گلسا نگه داشت و به خانمه گفت اگه میشه قطره فلج اطفال قبل از آمپول بدید بعدا گریه میکنه نمیخوره که یه نگاه با غیظی به ابراهیم کرد و دو تا آمپولها رو زد(اینا رو ابراهیم تعریف کرد) و و منم که پشت در بودم تا صدای گریه گلم شنیدم اومدم تو اتاق بغلش کنم که دیدم جای آمپولش داره همینطوری خون میاد و دست بابایی هم خونی شده گلسا هم گریه گریه ..... منم از عصبانیت میخواس...
10 خرداد 1388
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد