گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

گلسای من

سفر تابستانی89

1389/5/21 19:02
نویسنده : مامان مونا
1,230 بازدید
اشتراک گذاری

سفرمون از جمعه اول مرداد ماه شروع شد یک هفته اول رفتیم شاهین شهر اصفهان که اونجا بیشتر به خرید و کمی گردش گذشت. و آغاز هفته دوم یعنی شنبه نهم مرداد در انتظار خبرهای خوش با پرواز ظهر به مشهد مقدس  رفتیم .دایی مهدی قرار بود با دختر خاله ام (نرگس جون ) عقد و دایی محمد با خواهر نرگس (زهرا جون ) نامزد بکنه مامان اینا چند روز زودتر رفته بودن به مشهد خونه خاله و رسم و رسومات اولیه انجام شده بود و ما بخاطر مشکل بلیط یکمی دیرتر رسیدیمناراحت.

این یک هفته ایی که اونجا بودیم یه جشن کوچولوی نامزدیهورا برای دایی محمد گرفتیم .برای زیارت و عقد دسته جمعی به حرم مطهر امام رضا (ع) رفتیم.دایی مهدی عقد کردهورا وبعدش شام داد. ١٢ مرداد تولد دایی محمدهورا بود که رفتیم طرقبه و اونجا براش تولد گرفتیم.دختر خاله فاطمه یه نی نی خوشگل بدنیا آورده بودهورا و ...  .

حسابی وقتمون پر بود زیارت حرم مطهر امام رضا دید و بازدید و جشن و مهمونی ... یه سری به پارک ملت زدیم و دو تا مجتمع الماس شرق و کیان سنتر تونستیم بریم زیاد فرصت نداشتیم برای خرید و رفتن به جاهای دیدنی مشهد.

اولین باری که گلسا رو الماس شرق بردم کارمون فقط بالا و پایین رفتن از پله ها بود خجالتکلافهو اون روز دیدن مغازه ها و خرید کلا تعطیل و ما هی از پله های این چند طبقه برو بالا هی بیا پایین نمی دونم اگه کسی به ما توجه میکرد پیشه خودش چی فکر میکرده ؟؟؟ابله

یکبار گلسا یکدفعه از دستم جدا شد و در حال دویدن توی سراشیبی که بره بغل بابام خورد زمین و از دماغش یه کوچولو خون اومدگریه و بعدشم زخم شد ولی خدا رو شکر چیز مهمی نبود و زود خوب شد .این چند روز که مشهد بودیم واقعا عالی بود و خوش گذشت لحظه های خوب و دوست داشتنی و پر از شادی داشتیمقلب.

و روز شنبه 16 مرداد پایانه مسافرتمون بود و باید برمیگشتیم بوشهرناراحت خداحافظی بای بایخیلی سخته و بدتر از اون تاخیر همیشگی پروازها که هیچوقت سر برنامه نیست عصبانیو اینکه توی این فاصله گلسا هم دو بار پی پی کردسبز.

توی پرواز اصفهان مشهد موقع بلند شدن هواپیما گلسا خیلی ترسید و گریه کرد از بغله من هول میزد که از پنجره بیرون رو نگاه کنه منم پنجره کناری رو بستم و گلسا از لابه لای دو تا صندلی پنجره پشت رو با ترس وگریه نگاه کردتعجب که با عذر خواهی از خانمه پشت سر خواستم که پنجره رو ببنده و گلسا که دید پنجره پشت بسته شده خودشو به زور بین صندلی  های جلو فشار می داد که از اونجا بیرون رو ببینه که چه خبره تعجبو مجبور شدیم شیشه صندلی جلو رو هم ببندیم و به یه زوری گلسا رو آروم بکنیم.

دفعه بعدی که خواستیم سوار بشیم از اتوبوس که پیاده شدیم چشم گلسا به پله های هواپیما افتاد منو می کشید و جیغاسترس که سوار نشیم و میگفت:مامایی تَههید (ترسید-می ترسم)که کلی سرشو گرم کردیمو و بازی و بازی تا اینکه نترسه و آروم باشه. 

جوجه کوچولوی ما حرف زدنش خیلی بهتر و استفاده از کلماتشم بیشتر شده.

من به گلسا:اسمت چیه؟

گلسا: دو ها مژه

 

گلسا مداد شمعی هاش و هی فرو میکرد توی دستم بهش گفتم گلسا مامایی بوف درد.

گلسا یه نگاهی بهم کرد و گفت دََدسوال ؟

گفتم آره درد بوف.

گلسا :آهی (آخی).

 

یکی از کارهایی که گلسا خیلی دوست داره و من نه .اینه که هر کسی پاشو توی حمام بذاره گلسا حوله بدست جلوی در حمام ایستاده و تا حوله رو ازش نگیری یه ریز میگه حوهه.یه بار بابایی حمام بود و حوله پوشید اومد بیرون تا گلسا دیدش گریه گریه که چرا خودش حوله نداده بیچاره باباییآخ دوباره حوله درآورده رفت حموم و گلسا اومده حوله داده به بابایی.

 

گلسا اصرار که ساعت دیواری رو بیارم پایین باهاش بازی بکنه منم رفتم کنار ساعت و دستمو بلند کردم به گلسا گفتم ببین دسته مامان نمی رسه .گلسا دستمو کشید برد جلوی میز تلفن و با اشاره به میز میگفت پایینشیطان(یعنی از میز برو بالا ) منم رفتم بالا بازم الکی گفتم ببین دستم نمی رسه بذار بابایی بیاد میگم بیاردش پایین باشه؟

گلسا :بایه (باشه)بغل

یکی دو روزه یاد گرفته می گه ها .ما اصلا از این کلمه استفاده نمی کنیم .هر چی بهش میگم گلسا بگو بله فایده نداره بازم میگه ها

 پارک آبنوس جلوی خونه خاله اینا. گلسا از پله های این سرسره به این باریکی خودش بالا میرفت.

 

 

حرم مطهر امام رضا (ع)

 ynjrgdlryaom2bn06tru.jpg

 

 

دور به دور فرودگاه رو با این چرخ دستی یا بقول گلسا کایه (کالسکه) زدیم گلسا این چرخها رو خیلی دوست داره فروشگاه یا هر جایی که بریم تا چشمش به اینا بخوره میگه کایه کایه که سوار بشه.

iuflqszerc0jufbdntw.jpg

 

پارک ملت 

 

بعضی  خریدهای گلسا 

 

فدای دستهای تپلیت بشم من بقوله گلسا پپلی.ماچ

 

آقا پسر کوچولوی دختر خاله فاطمه 

 

هر چیزی برای گلسا می خریدم دوست داشت خودش دستش بگیره 

 

 

 تولد دایی محمد-طرقبه

 

رستوران- شام بعد از عقد دایی مهدی 

 

 

طرقبه 

 

الماس شرق 

 

 q7ks2umkongvvqmdf8xd.jpg

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد