سفر تابستانی89
سفرمون از جمعه اول مرداد ماه شروع شد یک هفته اول رفتیم شاهین شهر اصفهان که اونجا بیشتر به خرید و کمی گردش گذشت. و آغاز هفته دوم یعنی شنبه نهم مرداد در انتظار خبرهای خوش با پرواز ظهر به مشهد مقدس رفتیم .دایی مهدی قرار بود با دختر خاله ام (نرگس جون ) عقد و دایی محمد با خواهر نرگس (زهرا جون ) نامزد بکنه مامان اینا چند روز زودتر رفته بودن به مشهد خونه خاله و رسم و رسومات اولیه انجام شده بود و ما بخاطر مشکل بلیط یکمی دیرتر رسیدیم.
این یک هفته ایی که اونجا بودیم یه جشن کوچولوی نامزدی برای دایی محمد گرفتیم .برای زیارت و عقد دسته جمعی به حرم مطهر امام رضا (ع) رفتیم.دایی مهدی عقد کرد وبعدش شام داد. ١٢ مرداد تولد دایی محمد بود که رفتیم طرقبه و اونجا براش تولد گرفتیم.دختر خاله فاطمه یه نی نی خوشگل بدنیا آورده بود و ... .
حسابی وقتمون پر بود زیارت حرم مطهر امام رضا دید و بازدید و جشن و مهمونی ... یه سری به پارک ملت زدیم و دو تا مجتمع الماس شرق و کیان سنتر تونستیم بریم زیاد فرصت نداشتیم برای خرید و رفتن به جاهای دیدنی مشهد.
اولین باری که گلسا رو الماس شرق بردم کارمون فقط بالا و پایین رفتن از پله ها بود و اون روز دیدن مغازه ها و خرید کلا تعطیل و ما هی از پله های این چند طبقه برو بالا هی بیا پایین نمی دونم اگه کسی به ما توجه میکرد پیشه خودش چی فکر میکرده ؟؟؟
یکبار گلسا یکدفعه از دستم جدا شد و در حال دویدن توی سراشیبی که بره بغل بابام خورد زمین و از دماغش یه کوچولو خون اومد و بعدشم زخم شد ولی خدا رو شکر چیز مهمی نبود و زود خوب شد .این چند روز که مشهد بودیم واقعا عالی بود و خوش گذشت لحظه های خوب و دوست داشتنی و پر از شادی داشتیم.
و روز شنبه 16 مرداد پایانه مسافرتمون بود و باید برمیگشتیم بوشهر خداحافظی خیلی سخته و بدتر از اون تاخیر همیشگی پروازها که هیچوقت سر برنامه نیست و اینکه توی این فاصله گلسا هم دو بار پی پی کرد.
توی پرواز اصفهان مشهد موقع بلند شدن هواپیما گلسا خیلی ترسید و گریه کرد از بغله من هول میزد که از پنجره بیرون رو نگاه کنه منم پنجره کناری رو بستم و گلسا از لابه لای دو تا صندلی پنجره پشت رو با ترس وگریه نگاه کرد که با عذر خواهی از خانمه پشت سر خواستم که پنجره رو ببنده و گلسا که دید پنجره پشت بسته شده خودشو به زور بین صندلی های جلو فشار می داد که از اونجا بیرون رو ببینه که چه خبره و مجبور شدیم شیشه صندلی جلو رو هم ببندیم و به یه زوری گلسا رو آروم بکنیم.
دفعه بعدی که خواستیم سوار بشیم از اتوبوس که پیاده شدیم چشم گلسا به پله های هواپیما افتاد منو می کشید و جیغ که سوار نشیم و میگفت:مامایی تَههید (ترسید-می ترسم)که کلی سرشو گرم کردیمو و بازی و بازی تا اینکه نترسه و آروم باشه.
جوجه کوچولوی ما حرف زدنش خیلی بهتر و استفاده از کلماتشم بیشتر شده.
من به گلسا:اسمت چیه؟
گلسا: دو ها
گلسا مداد شمعی هاش و هی فرو میکرد توی دستم بهش گفتم گلسا مامایی بوف درد.
گلسا یه نگاهی بهم کرد و گفت دََد ؟
گفتم آره درد بوف.
گلسا :آهی (آخی).
یکی از کارهایی که گلسا خیلی دوست داره و من نه .اینه که هر کسی پاشو توی حمام بذاره گلسا حوله بدست جلوی در حمام ایستاده و تا حوله رو ازش نگیری یه ریز میگه حوهه.یه بار بابایی حمام بود و حوله پوشید اومد بیرون تا گلسا دیدش گریه گریه که چرا خودش حوله نداده بیچاره بابایی دوباره حوله درآورده رفت حموم و گلسا اومده حوله داده به بابایی.
گلسا اصرار که ساعت دیواری رو بیارم پایین باهاش بازی بکنه منم رفتم کنار ساعت و دستمو بلند کردم به گلسا گفتم ببین دسته مامان نمی رسه .گلسا دستمو کشید برد جلوی میز تلفن و با اشاره به میز میگفت پایین(یعنی از میز برو بالا ) منم رفتم بالا بازم الکی گفتم ببین دستم نمی رسه بذار بابایی بیاد میگم بیاردش پایین باشه؟
گلسا :بایه (باشه)
یکی دو روزه یاد گرفته می گه ها .ما اصلا از این کلمه استفاده نمی کنیم .هر چی بهش میگم گلسا بگو بله فایده نداره بازم میگه ها.
پارک آبنوس جلوی خونه خاله اینا. گلسا از پله های این سرسره به این باریکی خودش بالا میرفت.
حرم مطهر امام رضا (ع)
دور به دور فرودگاه رو با این چرخ دستی یا بقول گلسا کایه (کالسکه) زدیم گلسا این چرخها رو خیلی دوست داره فروشگاه یا هر جایی که بریم تا چشمش به اینا بخوره میگه کایه کایه که سوار بشه.
پارک ملت
بعضی خریدهای گلسا
فدای دستهای تپلیت بشم من بقوله گلسا پپلی.
آقا پسر کوچولوی دختر خاله فاطمه
هر چیزی برای گلسا می خریدم دوست داشت خودش دستش بگیره
تولد دایی محمد-طرقبه
رستوران- شام بعد از عقد دایی مهدی
طرقبه
الماس شرق