از احوالات مهر و آبان ماه گلسا
مهر ماه
یکی از دوستان اومده بودن خونمون که یه نی نی کوچولوی ناز داشتن. آقای مهمون برای اینکه بچه ها سرگرم بشن به گلسا گفت توپش بیاره و گلسا رفت و یه توپ خیلی بزرگ آورد.
آقای مهمان : وای چه توپه گنده ایی !!!!!!
گلسا : گنده چیه؟ بزرگ .
بابا : گلسا غذاتو بخور تا بزرگ بشی
گلسا یه قاشق از غذاش خورد و گفت : ببین هنوز کوچولوام.
گلسا : شب بخیر
من : شب بخیر مامان
گلسا : نه بگو شب بخیر قربونت بشم من یا شب بخیر عزیز دلم.
یکی دو تا بیسکویت لیدی فینگر توی پلاستیکش مونده بود روی میز .بعد از شام گلسا اومده میگه : مونا میخوام بیسکویت بخورم
من : گلسا الان نه تازه شام خوردی.
گلسا : حیفه بذار بخورمش.
گلسا : اباییم (ابراهیم) چرا ماشینتو هر روز قفل میکنی ؟
بابایی : برای اینکه دزد نبره.
گلسا : بذار ببره خودم یکی واست میخرم.
با چند مدل میوه خرمالو هم خریده بودم .که به گلسا گفتم خرمالو هم واست خریدم .
بعد از شام یه خرمالو دادم دست گلسا . که قیافه اش با دیدنه خرمالو همچین در هم رفت و جیغ کشید که من گوجه نمیخوام این گوجست بهم خرمالو بده و اینقدر گفتم که تو حالا یه گاز بزن مزه گوجه نمیده و با گاز زدن معلوم شد که خرمالو اصلا دوست نداره.
گلساتوی پارک بازی میکرد بقول خودش بازی بدو بدو و توی هر رفتن و اومدن داد میکشید موناااااا.بهش گفتم گلسا توی پارک بگو مامان نه مونا خوب ؟
گلسا توی دور برگشت بعدی با جیغ مامان مونا!!!!!!!!
اینجا با وجود اینکه هنوز هوا گرمه ولی ما خرید زمستونه واسه گلسا کردیم و گلسا از ذوقش وقتی میخواست بره بیرون یه کاپشن کلفت و دستکش و یه کفشک کاموایی پوشیده !!!!!!!
آبان ماه
گلسا پازل اعداد می چید و عددهای مثل هم رو زیر همدیگه قرار میداد هفت رو برداشت و زیر هفت قرار داد به هشت که رسید میگه: مونا ببین هفتش خرابه.
گلسا به من و بابایی گیر که واسم ماشین شارژی بخرید . بابایی گفت ما که الان پول نداریم باید بریم سر کار حقوق بگیریم اونوقت می تونیم واست ماشین بخریم. گلسا : حقوق چیه ؟ بابا یعنی از شرکت پول بگیریم.
گلسا : نه ه ه ه ه از بانک پول میگیرن نه شرکت.
گلسا سرما خوردگی داشت . موقع دارو دادن بهش عطسه زدم . و گفتم وای وای مامانم سرماخورده . باید از داروهای گلسا بخوره.
گلسا : خوب بخور چه اشکالی داره .
من:
(مگه واسه دارو اینقدر دست و دلباز باشی مامان )
بخاطر مریضی گلسا یکی دو روز سرکار نرفتم و گلسا که حسابی خوشبحالش شده بود . گفت : فقط باباها سر کار میرن مامانا هم غذا درست میکنن.
با گلسا کارتهای مربوط به مشاغل رو نگاه میکردیم .
گلسا از من پرسید تو چی هستی ؟ گفتم من مهندس
بابا چیه ؟ گفتم بابا هم مهندس.
من : گلسا حالا تو چه شغلی دوست داری؟
گلسا : آشپز