گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

گلسای من

عزیز نازم تولدت مبارک

1388/9/9 7:21
نویسنده : مامان مونا
366 بازدید
اشتراک گذاری

گلسای من,گل من
تولدت مبارک
عزیز من,گل من
تولدت مبارک
تولدت مبارک
تولدت مبارک

قشنگ شدی,گل شدی
شدی مثل عروسک
عزیز من,گل من
تولدت مبارک

رو سقف این اتاقه
یه عالمه ستاره
می خوان تولدت رو
جشن بگیرن دوباره
فشفشه های روشن
باربارک های رنگی
تو دستامون می رقصن
رقص به این قشنگی
وقتشه که فوت کنی
شمع ها رو خاموش کنی
شادی و مهر رو کنی
غم رو فراموش کنی

نگاه نکن اینقدر
تو آینه خودت رو
بیا ببر عزیزم
کیک تولدت رو

فوت کن,فوت کن,فوت کن
شمعها رو خاموش کن
فوت کن,فوت کن,فوت کن
غم رو فراموش کن

باز کن هدیه ها رو
بافاصله تک به تک
ان شا الله زنده باشی
همیشه خنده باشی
تو آسمون آبی
مثل پرنده باشی
اینجا که هر نگاهی
دیده چقدر تو ماهی
اسفند دونه دونه
                                         چشم نخوری الهی                                          

 

                    

 

               

 

 

 

 

 

 

 

به مناسبت یک سالگی گلسا جون یه تولد کوچولو گرفتم که به عنوان یادگاری از این روز باقی بمونه.عروسکهاشو دورش چیدم که با هم ازشون عکس بگیرم ولی مگه گلسا میذاشت هی میرفت یکی یکی از روی مبل می انداختشون پایین و نگاشون میکرد.

موقع شمع گذاشتنم اصرار داشت شعله شمع رو بگیره.انگشت میزد توی کیک و ژله و خوشحال از خوردنشون.مامانم اینا اینقدر خودشون و بالا و پایین کردن و گلسا گلسا گفتن تا مثلا یه کاری کنن بشه از گلسا چند تا عکس گرفت.

برای کادوی گلسا رفتیم طلا فروشی و النگو خریدیم و کردیم دست نی نی(اینقدر که ترس از صدمه زدن به بچه ها بخاطر دزدیدن طلا رو داشتم اصلا طلایی دور و بر گلسا نمی کردم تا بالاخره ....).گلسا اولش هی دستشو این ور و اون ور میکرد و نگاش میکرد بعد شروع کرد دست زدن و یکدفعه دهنشو باز کرد و مشغول خوردنش شد و بعدشم گلسا ذوق من ذوق گلسا ذوق من ذوق که چقدر النگوش به دستای تپلیش میاد و قربون صدقه رفتن گلسا.هر چی هم بابایی میگفت بسه زشته حالا فکر میکنن تا حالا طلا فروشی نیومدیم و ....  فایده نداشت. از بس گلسا این النگو کرد توی دهن که مجبور شدم زیر آستین لباسش قایمش کنم.

از خانواده عزیزمون و دوستان و آشنایانی که تولد گلسا تبریک گفتن و زحمت کشیدن تشکر میکنم .

راه رفتن نی نی گلم طولانی تر شده و تازگی ها شجاع شده خودش بدون کمک شروع میکنه راه رفتن هر از گاهی یه نگاه پر از موفقیت با لبخند فاتحانه ایی هم به ما میکنه.

خجالت که میکشه گردنشو کج میکنه به یک طرف.

معنی کلمه نه رو خوب میفهمه البته ما زیاد جرات نداریم ازش استفاده کنیم چون اینقدر بهش برمیخوره و گریه میکنه دیدنی.

از ارتفاع حدود نیم متری بالا و پایین میره.تخت و مبل و میز و به هر حالتی هم که باشه میچرخه و اول پاهای کوچولوش رو میذاره زمین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد