گلسا در 383 روزگی
بعد از شام داشتم سفره تمیز میکردم گل-سا هم کنارم بود یواشکی حواسم بهش بود دیدم مثل من یه دستمال کاغذی در میاره از جعبه و میکشه توی سفره .
جدیدا انگشت توی دماغش میکنه..
میگم گل-سا فوت بکن اینجوری.اونم همچین لباشو فشار میده و فوت میکنه که صدا میده.
معمولا آخر هفته ها همه بچه ها خونه مامان بزرگم جمع میشن.منم گل-سا میبرم بازی بکنه.نی نی گلم تا تونست ورجه وورجه کرد اینقدر که خیس عرق شده بود و از خستگی خوب نمی تونست راه بره هی می خورد زمین رفتم بغلش کردم مثلا یه خورده استراحت بکنه ولی قبول نداشت که گریه میکرد و جیغ که بذارم زمین.اینقدر فعالیت کرد که صدای ﻫ ﻫ نفس نفس زدنش قشنگ شنیده میشد .
چند تا کتاب و اسباب بازی کوبه هوش براش خریدم گل-سا کتابش رو خیلی دوست داره شاید بخاطر نوع برگه هاش که ضخیمه و شکلهای رنگی و شفافه کتاب باشه اکثر اوقات میبینم میاردش و ورق میزنه شکلهاشو نگاه میکنه .
کوبه هوششم موقع بازی چند بار زدم روی شکلها که برن پایین همینطوری نگاه میکرد بعد چکش ازم گرفت ولی محکم نمی کوبید که اشکال برن پایین چکش گذاشت کنار و با فشار دست .
بعدش اونها رو از جاهاشون درآورد و اگه یکی از اون شکلها بیرون باشه می تونه بذاره سر جاش .
جمعه شب گل-سا لباس گرم پوشوندم و گفتیم حالا که ذوق راه رفتن داره ببریمش ساحلی (کنار دریا)چمن داره بازی بکنه .با یکم اسباب بازی راهی شدیم. اولش کفش پوشیده بود ولی انگار راه رفتن با کفش سختش بود درش آوردم دمپایی کردم پاش دیدم فایده نداره اونم در آوردم .جوراب تنها از همش بهتربود.
اونجا تا یه نی نی میومد طرف اسباب بازیهاش گل-سا زود میدوید میرفت طرفشون.اینقدرم عجله داره وقتی میخواد راه بره که نگو ترمزم که نداره تا اینکه یه بار افتاد سرش خورد کنار جدول خدا رو شکر کلاه سرش بود طوری نشد یکمی گریه کرد و دوباره از اول .
سوار سرسره شد ذوق میکرد تا تونست بازی کرد به زور آخرش با گریه آوردیمش خونه از دست گل-سا از بس خم شدم و دنبالش این ور اون ور رفتم تا صبح کمرم درد میکرد .
این عکس رو واسه لیلا جون مامان لیدا گذاشتم.