تولد لیدا خانمی
پنجشنبه تولد لیدا جون بود.
لیدای عزیزم کوچولوی نازنیم تولدت هزاران بار مبارک.
عصر اون روز حسابی گذاشتم گلسا بخوابه که اونجا سر حال باشه که خدا رو شکر همین طور هم شد.اوایل تولد که توی بغلم آروم نشسته بود و مشغول با بستنی و میوه و پذیرایی از خودش .... .
موقع فوت کردن شمع و باز کردن کادوها هم هی از بغل من فشار می آورد که بره پایین پیش بچه ها بایسته یا بهتر بگم سراغ کیک و کادوها که بالاخره ما تسلیم شدیم و گذاشتیمش پایین.
راما جون گلسا رو میبرد بالا کنار بادکنکها تا دهن گلسا به بادکنکها میرسید باز میشد و تا وقتی پایین می اومد دهنش همینطوری باز بود انگار هوس کرده بود یه گاز ازشون بزنه.
وقتی داشتم به گلسا کیک میدادم بخوره از نیاز جون خواهش کردیم ازمون عکس بگیره توی این فاصله که نتونستم بهش چیزی بدم بخوره خودش بیکار نموند و دو دستی توی کیک.
هستی کوچولو یکی از دوستهای گلساست که 13 روز از گلسا بزرگتره من وسمیرا جون مامان هستی هم می خواستیم این دو تا نی نی رو کنار هم بذاریم ازشون عکس بگیریم ولی تا اونها رو می ذاشتیم زمین هر کدوم یه طرف میرفتن.
گلسا رو گذاشته بودم روی مبل و رفتم دوربینم رو بیارم که یه خانمی اومد لبه مبل و جلوی گلسا نشست گلسا هم که انگار خوشش نیومده بود با پاش فشار می آورد به کمر خانومه..... .قیافه گلسا رو می بینید؟
یا اینکه دوست داشت از بغلم بیاد پایین و روی زمین بازی بکنه که منم دستشو میگرفتم و واسه خودش بین بچه ها راه میرفت.
موقع شام هم که گلسا ول کن ساندویچ و نوشابه ما نبود یه ساندویچ هم به اون دادیم البته بدون کالباس تا دست از سر ما برداره.
خاله لیلای مهربون واسه بچه ها چند تا مسابقه گذاشت که کلی سرگرم شدن و بازی کردن و مطمئنا حسابی بهشون خوش گذشته.به گلسا که معلوم بود خیلی خوش گذشته.
...