گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

گلسای من

سفر تابستانی89

سفرمون از جمعه اول مرداد ماه شروع شد یک هفته اول رفتیم شاهین شهر اصفهان که اونجا بیشتر به خرید و کمی گردش گذشت. و آغاز هفته دوم یعنی شنبه نهم مرداد در انتظار خبرهای خوش با پرواز ظهر به مشهد مقدس  رفتیم .دایی مهدی قرار بود با دختر خاله ام (نرگس جون ) عقد و دایی محمد با خواهر نرگس (زهرا جون ) نامزد بکنه مامان اینا چند روز زودتر رفته بودن به مشهد خونه خاله و رسم و رسومات اولیه انجام شده بود و ما بخاطر مشکل بلیط یکمی دیرتر رسیدیم . این یک هفته ایی که اونجا بودیم یه جشن کوچولوی نامزدی برای دایی محمد گرفتیم .برای زیارت و عقد دسته جمعی به حرم مطهر امام رضا (ع) رفتیم.دایی مهدی عقد کرد وبعدش شام داد. ١٢ مرداد تولد دایی محمد بود که...
21 مرداد 1389

گلسا در تولد آرتیناخانمی

 آرتینا جون تولدت مبارک عزیزم . روز پنج شنبه تولد 5 سالگی آرتینا کوچولو بود. از اول تولد تا آخرش گلسا خاله راما مامانیه آرتینا رو برای هر خوراکی بوسه بارون کرد و هر دفعه که راما جون از آشپزخونه بیرون میومد با ظرفه خوراکی گلسا هم همه مهمونی رو باهاش یه دور میزد منم کلی .حتما گلسا پیشه خودش فکر کرده به به چقدر این خاله خوشمزست همش با پفک و بستنی و کیک ....میاد. وقتی کیک رو روی میز گذاشتن و همه بچه ها دور کیک جمع شدن نگو گلسا از فرصت استفاده کرده و یه انگشت بهش زد من اصلا متوجه نشدم فکر کردم پیشه بچه ها بازی میکنه نگو ناخنک به کیک زده و یکی از بچه ها هم دستشو گرفته و یه دعوای کوچولو باهاش کرده بود و گلس...
29 تير 1389

گلسا در 19ماه و دو هفتگی

با گلسا از کنار مغازه ها رد می شدیم و ویترین اونها رو نگاه میکردیم که گلسا توی  یه مغازه عروسکهای نی نی دید دستمو می کشید و میبرد توی مغازه و یه ریز میگفت اَرو .بردمش توی مغازه اونجا یه نی نی دید و باهاش سرگرم شد منم گفتم خوب یادش رفته با لبه خندون و بازی بازی اومدیم بیرون که تا دوباره چشمش به عروسکها افتاد شروع کرد اَرو اَرو خلاصه خریدیمش و از همونجا سفت بغلش کرده اومدیم خونه دیدم یه عروسکش شرو روشن کرده شعر بخونه و خوابونده اینطرفش یکی دیگه هم اون طرفش خودشم مدل عروسکها بینشون خوابیده . البته عشق و علاقه و بازی کردنش با عروسک بیچاره فقط یه روزه بود مثل همه اسباب بازی های دیگه .     چهار پایه کوچولویی داریم که ...
17 تير 1389

19 ماهگی گلسا گلم

   موز (مو)   پمپرز (پم پم )     چاقو (داوو)  بستنی (بَیَنی )     نیست (نی ) انگور (انگو )    شکلات (داداوو) هاپو آهو (آوو) ببعی داغ پایین چرخ (تَخ )خ رو توی کلمه خوب نمی گه نی نی  بغل (بل) ماهی (مایی ) توپ عروسک (اَرو ) اسباب بازی(اَ بابا) خوب (اوب)  النگو (انگو) دوغ پارک (پات)  تخت (تت) بد (بَت)  بالش (بایی ) پتو(پَت)  رفت-ی΄΄΄΄ مونا-موه نا کفش (تَش ) جارو (دارو) کیک (تیت ) و به شمعهای روش هم میگه بوف و اعضای بدن رو تقریبا میشن...
3 تير 1389

گلسای تب دار-سه چرخه

چند وقتی یه کم گرفتار شدم و فرصت نمی شد گلسا رو ببرم پارک تا اینکه دو سه روز با وجود گرمی هوا بردمش پارک گلسا هم تا تونست سرسره بازی کرد و دلی از عزا درآورد اینقدر برای بازی هول داشت که تا از سرسره میاومد پایین عینه جت می دوید و از پله ها بالا میرفت .حسابی خسته شده بود که آخر سری ها پاهاش توانایی بالا رفتن از پله رو نداشت و با این وجودم ول کن نبود و خلاصه به زور بردمش خونه و حمومش کردم و خوابید. اما از نصف شب شروع کرد به تب کردن و این تبش یکی دو روز ادامه داشت.سرما هم نخورده اصلا.نمی دونم شاید از خستگی اینجوری شده بود. گلسا چای یا غذا یا اتو هر وسیله  یا چیزی که گرم باشه بهش اشاره میکنه و میگه داغ.حتی توی حیاطم که ظهر ها داغ میشه میخو...
24 خرداد 1389

دندون در آوردن گلسا+تولدم با یه قرار وبلاگی

عصر روز ١٣/٠٣/٨ ٨ : داشتم به گلسا غذا میدادم که احساس کردم قاشق وقتی دهنش میذارم یه جوریه انگار به چیزی میخوره آروم انگشتم مالیدم به لثه اش دیدم بله دخترم دندونش نیش زده اما هنوز مطمئن نبودم با لیوانش که آب دادم بخوره دیدم تق تق صدا میکنه وقتی لثه اش رو به لیوان میزنه اینقدر خوشحال شدم حالا دیگه مطمئن بودم.    در 6 ماه و ١ هفته و ٣   روزگی اولین مروارید کوچولوی گلم نیش زد . امیدوارم همه دندوناش همینطوری در بیاد و اذیتش نکنه.  واسش آش دندونی درست کردیم. بفرمایید   وقتی ب...
21 خرداد 1389

یک سال و نیمگی دردونه کوچولو

گلسا کوچولوی من 4 خرداد 18 ماهه شدی و واکسن یک سال و نیمگی زدی که خیلی واکسن اذیتت کرد. حدود یک روز و نیم اصلا نتونستی که راه بری و روز بعدشم هم لنگون لنگون.تبم داشتی ولی با مسکن قابل کنترل بود.بیشتر نق نق و گریه هات فکر کنم بخاطر این بود که نمی تونستی راه بری و طبق معمول به همه جا سرک بکشی و بازی بکنی.ولی هر چی بود خدا رو شکر توی دو روز تموم شد و تو دوباره شیطنت رو از سر گرفتی راستش تو تکون نمی خوردی حوصله ما هم خیلی سر رفته بود. قد :80CM وزن: ١١ کیلو و 300 گرم دور سر:48.5CM همه چیزت خوب بود و روی نمودار خودت خوب بودی. یه چشن 18 ماهگی کوچولو هم واست گرفتیم یادگاری بمونه.       &n...
18 خرداد 1389

تولد مامان مونا

همسر عزیزم , مونا جان دنبال کوچکترین فرصتی بودم تا بزرگترین تبریک را به مناسبت تولدت نثارت کنم.در 18 خرداد  این بهترین بهانه هست تا بگویم: بهترینم , به ماندگاری ستاره های آسمان دوستت دارم تا بدانی زندگی را در کنار تو می ستایم و تا ابد در کنارت می مانم.تبریک دست خالی مرا با سخاوت بی حدت بپذیر. تولدت مبارک. ابراهیم ...
18 خرداد 1389

یه فکر تازه

میخواستیم بریم بیرون.داشتم حاضر می شدم که دیدم صدای گلسا نمی آد رفتم نگاش کردم دیدم مشغول بازی با اسباب بازیهاشه منم خوشحال رفتم دنبال بقیه کارام چند دقیقه بعد دیدم گلسا کتابه آقاهه رو پاره کرده یه ورقی زیر این پاش یه ورق دیگه زیره اون یکی پاش گذاشته و از توی پذیرایی تا اتاقی که من بود پا به پا لیز میخوره و میاد حالا خوبه روی سرامیکها کله پا نشده  و به این ترتیب کتابه آقاهه به نابودی کشیده شد . فکر کنم از بس اشتباهی پاشو روی کتاب گذاشته و لیز خورده که بفکرش رسیده.   پارک بادی ها رو هم میشناسه از کنارشون که رد میشیم همینطوری روسری و مانتو منه که به این طرف و اون طرف کشیده میشه و انواع جیغ و داد و گریه ست که از گلسا شنی...
8 خرداد 1389

آقاهه

گلسای عزیزم ۴ اردیبهشت ١٧ ماهه شدی ولی من نتونستم همون موقع وبلاگت رو آپ بکنم ببخشید عزیزم . فرناز جون ممنونم توی وبلاگ آنیسا گلم از ما یاد کردید.من آنیسای نازم  رو خیلی دوست دارم و خیلی خوشحال که گلسا دوستی داره که دقیقا با هم توی یک روز بدنیا اومدن.  گلسا وقتی بازی میکنه باید با نوک انگشت پا توی خونه راه بریم که یه موقع چیزی توی پامون نره اینقدر که همه اسباب بازی هاشو کف خونه پخش میکنه.یه بار یکی از کتابهاش روی سرامیک افتاده بود گلسا از اونجایی که حتما باید از روش رد بشه و لگدش بکنه تا پاشو گذاشت روی کتاب لیز خورد و محکم افتاد زمین و گریه گریه کولی بازیی در میاره.منم بغلش کردم خواستم از دلش در بیارم کتاب رو آوردم و شکل...
1 ارديبهشت 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد