گلساگلسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

گلسای من

گلکم تولدت مبارک.

چهارم آذر ماه ٨٧ 50-8 51-8 52-8 53-8 54-8 55-8 صبح یه فرشته کوچولو از بهشته خدا برای ما به هدیه فرستاده شد.   گلسای نازم دومین سالگرد تولدت و  تقارن این روز  با روز عید سعید غدیر خم مبارک. و من و بابایی همیشه زیباترین جمله عالم رو لحظه لحظه برایت تکرار میکنیم. ((گلسا جون خیلی دوستت داریم)).     گلسا از چهارشنبه تا حالا به خودش میگه :دوها تَتَلوگت مبارک (گلسا تولدت مبارک). روز جمعه تولد کیانا گلم هستش به گلسا میگم .میدونی میخوایم جمعه بریم تولده کیانا گلی . گلسا :نه تَتَلوگه دوها اِ (نه تولده گلسا اِ). با گلسا رفتیم عکاسی ولی هنوز عکسها حاضرنشدن که بذارمشون. با...
4 آذر 1389

فقط 10 روز دیگه تا دو سالگی گلکم

گلسا و امیرحسین (داداشم) با هم کلی کل کل  کرده بودن و یکی به دو و .... بعدش گلسا اومده به من میگه : دایی اَم حُیین دختره بدیه (دایی امیر حسین دختر بدیه ) بهش میگم امیر حسین پسره .گلسا میگه : نه عباس (بابام)پسره . حسابی گرفتار یه سری تغییرات و رنگ آمیزی و تعویض کابینت و ... شدیم (فکر کنم یه چند هفته ایی حسابی طول بکشه)و بعد از کار کردن خسته بودم و کمرم درد میکرد موقع بلند شدن میگفتم آی آی. گلسا: چته؟ من:کمرم درد میکنه. گلسا: آمپول بزن . جایی بودیم وقتی برای پذیرایی میوه آوردن توی ظرف میوه پرتقال نبود گلسا بلند جلوی همه و رو به صاحبخونه پرتقال کو؟ یه شب که رفته بودیم بیرون یه شیشه کوچولو آب...
24 آبان 1389

30-29-28-27و.....تا دو سالگی

برای گلسا کتابه(کیتی سلام میکند) رو میخوندم که حالته قصه داره دو صفحه مونده بود کتابش تموم بشه گلسا کتاب رو از دستم کشید و گفت: تموم شد . و من .   من و گلسا عکسهای حیوانات رو توی کتاب نگاه میکردیم که رسیدیم به عکسه میمون . یکدفعه گلسا گفت میخوام . گفتم چی میخوای؟ گلسا با حالته نزدیک به گریه : ممبون من: چی؟ گلسا: میخوام.ممبون . من: (گلسا برنامه های حیوانات رو دوست داره و نگاه میکنه)   با گلسا توی آرایشگاهه دوست بودیم و منتظر که نوبتم بشه همینطوری با گلسا حرف میزدم که سرگرمش بکنم ازش پرسیدم گلسا میخوای خاله موهاتو کوتاه بکنه؟ گلسا: نه ه ه ه ه من :چرا؟ گلسا با ناز : بعدا  و همه توی آ...
6 آبان 1389

نقاشی-چی میپوشیم؟

گلسا کوچولوی من نقاشی کشیدن رو خیلی دوست داره .وقتی یه برگه ببینه میگه: مونا نَگاهی (نقاشی).بعد یا خودش خط خطی میکنه یا به اصطلاح نقاشی یا اسم بعضی چیزا رو میگه و از من میخواد که واسش بکشم .(جوجه - ماشین - چشم چشم دو ابرو - ....).   البته الان تمام رنگهای آبرنگ رو از جاشون درآورده.     از گلسا میپرسم ما چی میپوشیم: گلسا: بویو (بلوز) - هوار (شلوار )- تَش (کفش)- جویاب (جوراب) و کُاه (کلاه) که معمولا یادش میره و باید با راهنمایی (که چی رویه سرمون میذاریم)باشه. من: گلسا ما چی میخوریم؟ گلسا: هَدا (غذا)   یا روسری میپوشه یا یه مشت خرت و پرت میزنه زیره بغل...
23 مهر 1389

چیه؟-کیه؟

چند وقتی هست که این کلمه ها ورد زبون گلسا شده هر چیزی یا هر کسی رو که میبینه با اشاره انگشت می پرسه این چیه ؟ یا چیه ؟ یا کیه؟ این سواله موقع تلویزیون نگاه کردن -بیرون رفتن -کتاب خوندن-غذا خوردن حمام کردن و در همه وقت پرسیده میشه و ما هم سعی میکنیم خوب جواب بدیم.   دو هفته ایی میشه که باشگاه ورزشی میرم (خوش تیپی و این حرفها ) یکبار مجبور شدم گلسا رو با خودم ببرم دختره خوبی بود .سالن اونجا خیلی بزرگ بود و گلسا یه خورده توپ بازی کرد بعد سطح شیبدار مخصوص دراز نشست رو پیدا کرد و گفت مونا ترتره (سرسره) و خدا رو شکر باشگاه خلوت بود و کلی سرسره بازی کرد و یه دستگاه ابروکتم اونجا بود که گلسا فکر میکرد ...
15 مهر 1389

واکسن آنفولانزا و20 و دومین ماهگرد گلم

میخواستم واسه گلسا واکسن آنفولانزا بزنم که گفتیم بذار هر سه تایی بزنیم آخه بابای گلسا آنفولانزا بیاد حتما باید بگیره . اول من زدم بعد بابایی و گلسا که در حاله سرک کشیدن توی اتاق بود  .خانم پرستار رو دید که روی دسته بابایی الکل میزنه قیافه ایی گرفت و گفت : اووی اووی اووی دَرد دَرد . و نوبت به خودش که رسید اونجا رو گذاشت روی سرش اینقدر که گریه کرد و جیغ و کولی بازی درآورد. مامانم اینا از گلسا میپرسن که مامان مونا کجاست؟ گلسا : اِکَت (شرکت) -بابا ابراهیم کجاست؟ گلسا : اِکَت (شرکت) نی نی گل حالا دیگه فعلها رو درست میگه مثلا بهش میگم بیسکویت میخوای؟ گلسا میگه میخوام . از چیزی که ...
5 مهر 1389

کتابهای گلسا و مهمونی

سه شنبه عصر با گلسا رفتیم خونه دوستم صدیقه جان مامانیه روژینا کوچولو.اونجا گلسا و روژینا یکمی با هم بازی کردن سی دی بچه ها رو نگاه کردن و گلسا عروسکه روژینا که مثل نی نی بود خیلی دوست داشت و بعضی وقتها یواشکی شیشه شیره عروسک رو میذاشت دهنش.    اینجا هم در حاله پذیرایی از خودشه .   روژینای عزیزم و گلسا جون   اینجا بعد از فوت کردنه شمعها و عکس گرفتن میخواستم کیک رو قاچ بزنم اولین برش رو که گذاشتم توی ظرف گلسا دوید رفت توی آشپزخونه و به خاله صدی که مشغوله ریختنه چای بود میگفت : حنگا (چنگال بده) . منم  چون چنگال پایینه میز بود و یادم رفته بود بذارم توی بشقابها.   با اینکه گلس...
26 شهريور 1389

وروجک گلسا

وقتی با گلسا می ریم بیرون به ماشینها بادقت نگاه میکنه و هر ماشینی که مثله ماشینه بابا باشه میگه ابا (عباس) و هر جا ماشینه شبیه ماله خودمون باشه میگه بابایی و هر جا پراید می بینه میگه میدی (دایی مهدی)و موتور بهمن که ببینه با اشاره میگه ممد (دایی محمد) و هر وسیله نقلیه ایی که از سواری بلند تر باشه (کامیون .اتوبوس . تریلر . مینی بوس ... .)میگه اتو (اتوبوس) و خلاصه اینکه یه ماشین شناسی در هر بیرون رفتن داریم.   سوار تاکسی هم که بشیم میگه مامایی تاهی ؟(از اونجایی که ماشین غریبست و ناآشنا) میگم آره مامان تاکسیه بعد میگه: پو (پول). میدونه که توی تاکسی باید پول داد.   تخته گلسا رو مرتب میکردم همه وسایل...
20 شهريور 1389

2 سال و 3 ماهگی گلسا

گلسا : مونا میخوام کادو بخرم . من :.واسه کی ؟ گلسا :خودم گلسا کتاب می می نی صفحه ایی که توپ می می نی توی دستشه رو باز کرده بعدا توپش و آورده رو به صفحه به می می نی نشون  میده میگه منم توپ دارم. پای کامپیوتر بودم گلسا استکان اسباب بازی آورده  میگه :بیا چایی بخور وقت صبحانه من : گلسا مربا هم بخور گلسا :مربا نه مربع بعد از چند بار کتاب خوندن گلسا بازم بخون من :گلسا دیگه بسه بعدا گلسا :جون بابا عباس بخون جلد کتابش پاره شده بود گفتم بذار چسبش بزنم گلسا چسبه زخم آورده میگه بچسبون. بابایی موقع نگاه کردن به اخبار صدای تلویزیون رو بلند کرد گلسا: ابراهیم چقدر سر و صدا میکنی  !!! بابایی توی اتاق...
20 شهريور 1389

21 ماهگی گلکم

فرشته کوچولوی من ٢١ امین ماهگردت مبارک. عزیزم خیلی دوستت دارم   موهای گلسا خیلی بلند شده بود و فرفرفر.گفتیم موهاشو کوتاه کنیم.گلسا تا قیچی و شونه دید و فهمید اوضاع چه خبره زد زیر گریه و گفت: مامایی تههید (ترسید). مویی نه . و وقتی موهاشو قیچی میزدیم اینجوری میگفت مویی درد . که دیگه به موهاش دست نزنیم . به گلسا میگم: قلبه مامان کیه؟ گلسا: من نفسه مامان کیه؟ گلسا: من عشقه مامان کیه؟ گلسا: من و .... . تا اینکه یه شب با خانواده یکی از دوستان مهمونی رفته بودیم خونه دوسته دیگه.توی جمع گلسا حرف میزد و بازی میکرد بابایی به گلسا گفت : قلبه بابا ک...
4 شهريور 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلسای من می باشد